::: زن نوشت :::






آرشيو    /   فرستادن نظرات
I,Parastoo

یکشنبه، فروردین ۱۰

تشريف بيارين اينجا ! ديگه تقريبا آماده شده. مرسی احسان و احسان !

شنبه، فروردین ۹

...
اکنون رخت به سراچه‌یِ آسمانی ديگر خواهم کشيد.
آسمانِ آخرين
که ستاره‌یِ تنهایِ آن
تويی.
آسمانِ روشن
سرپوشِ بلورينِ باغی
که تو تنها گلِ آن، تنها زنبورِ آنی.
باغی که تو
تنها درختِ آنی
و بر آن درخت
گلی است يگانه
که تويی.
ای آسمان و درخت و باغِ من، گل و زنبور و کندویِ من!
با زمزمه‌یِ تو
اکنون رخت به گستره‌یِ خوابی خواهم کشيد
که تنها رويایِ آن
تويی.
( احمد شاملو )

دو سه روزه که يه کم درگيرم. برای همين نمی رسم بنويسم. نتيجه درگيريهام رو به زودی می بينين ! ;)
ديروز مرکز مخابرات عراق از کار افتاد و ظاهرا مردم با استفاده از وب کم خبرنگارهای حاضر در عراق با خانواده هاشون توو کشورهای ديگه ارتباط می گيرن. بابا تکنولوژی !

اخبار چرندياتی از جنگ !
اين تيکه رو داشته باشين : « ... في المكان الحربه، ارَايتَ الشمار القليل الفاطيون الكمانديون يحمل الابزار الجنگي والبشقاب و القاشق و الجنقال للسربازيون و الرزمندقان و المبارزان العراقيه. الفاطيون الكمانديون يطبخ الهمبورقر و الفرنج الفرايز و البيف استيك في اليوم الحاضر للمبارزون العراقيه ... »

پنجشنبه، فروردین ۷

کاريکاتورهای نيک آهنگ کوثر از جنگ عراق و آمريکا.

اين هم از کاپوچينوی 42 ! نمی دونم اگه اين دوست خوش اخلاق نبود، چی به سر اين شماره می اومد.
مطلب اصلی درباره نوروز و مراسم تاجيکان و زرتشتيان است. مراسمی که پارسال و امسال خودم تووشون حضور داشتم.
حسن سربخشيان از جشن نوروز کردان عراقی در ميانه جنگ عکس گرفته، نيما از دروغهای رسانه ای درباره جنگ گفته، ستون اينترنت به وبلاگ به مثابه يک خبرگزاری و به اينترنت به عنوان يک رسانه پرداخته و سامان طنزش رو درباره روزهای برفی جنگی نوشته ! ( کلکسيون جنگی کاپوچينو )
اين ستون شاهکاره ! و ديگه اينکه داستان حسين نوش آذر رو از دست ندين.

چهارشنبه، فروردین ۶

گاهی خنده بيخ گلويم را می گيرد.
آخرش هيچ کس نفهميد ناخوشی من چيست.
همه گول خوردند !
( صادق هدايت )

سخت ترين رانندگی عمرم بود. ديروز بعدازظهر بدجور بارون زد. يعنی بارون که بد نمی شه، بهتره بگم به خاطر بارون، شهر بدجور به هم ريخته بود. توو بزرگراه صدر ( که ديروز شده بود استخر! ) ماشين کوچولوی من شده بود قايق. قشنگ روو آب شناور بودم. يعنی توو آب فرو رفته بودم. برای خودم نوار ديوونه منصور رو گذاشته بودم و سعی می کردم ديوونه بشم و برام مهم نباشه. شانس آوردم که آب به شمعهای ماشين نرسيد و خاموش نشد. ولی خيلی اوضاع بدی بود. بعدش که با هزار زحمت افتادم توو بزرگراه مدرس جنوب، ديدم چند تا از خروجی ها مثل همت غرب و همت شرق کامل بسته است. آخه از اين خروجيها سيل با شتاب داشت ميومد پايين. خيابونها پر از آشغال شده بود. فاضلابها زده بودن بالا ! خيلی شهر نوروزيمون باصفا شده بود.
شهرداری دوسِت داريم !

سه‌شنبه، فروردین ۵

وبلاگ علی لطفی.

اون شعر ديشب رو اشتباهی delete کردم. اول خواستم دوباره بذارمش، بعد ديدم کساني که نظر نوشته بودن، ممکنه بهشون بربخوره. چون ديگه نظرشون توو صفحه نميومد. خلاصه ببخشيد. به جاش يه شعر از فريدون مشيری بخونين:
به تو نزديکترم، می دانم.
يک دو روزی ديگر،
از همين شاخه لرزان حيات،
پرکشان سوی تو می آيم باز.
دوستت دارم،
بسيار،
هنوز...

عکسهای جنگ.
اين يکی رو ببينين. واااااااااای ! :(

دوشنبه، فروردین ۴

تصوير از بالا. صدای جيغ و داد. با حرکت هلی کوپترهای جنگی آمريکايی به سمت ويتنام، آتشبارها آتش می کنند. بمبها پايين می ريزند. مردم يکی يکی می ميرند. فيلم اينک آخرالزمان ساخته فرانسيس فورد کاپولا رو امشب توو سينما فرهنگ ديدم و ناخودآگاه احساس کردم همين بلا داره همين بقل گوشمون، توو عراق می افته. وحشتناکه. توو فيلم يه جا يه فرانسويه برمی گرده به يکی از کاپتانهای امريکايی می گه: شما امريکاييها برای " هيچی " می جنگين !

یکشنبه، فروردین ۳

وايساده بهم لبخند می زنه. بهش می گم برو، نمی ره. می گم داری حالم رو به هم می زنی، می خنده. از اون خنده هايی که صادق هدايت برای پيرمرد خنزرپنزری توو بوف کور تصوير کرده. خنده اش مو به تنم سيخ می کنه. به خودم می گم : چه فايده از حرف؟ عمل کن دختر ! هولش می دم. نمی ره. قويه. عين سريش می چسبه بهم. گلوم رو می گيره. حس خفگی بهم دست می ده. دست و پا می زنم. با ته صدايی که برام مونده، سعی می کنم جيغ بکشم. يه ناله از گلوم بيرون مياد و انرژيم تموم می شه. ولم می کنه. وايميسه بهم لبخند می زنه. درمونده نگاهش می کنم. مياد جلو. اين بار با محبت من رو می گيره توو بغلش. يهو مشت می کوبم توو دلش. می افته زمين. تا بخواد بلند بشه، فرار می کنم. با خيال راحت نفس می کشم. چند روز. تا دوباره بياد سراغم. نمی دونم اين تصوير مزخرف کی دست از سرم برمی داره.

عکس های وبلاگ کلاشينکوف خيلی دردناکه. نمی دونم چرا بعضيها به خودشون رحم نمی کنن. يه قسمت از فيلم خانه ای روی آب هم درباره اعتياد و مواد مخدر بود. حالم رو بد کرد.

شنبه، فروردین ۲

چه باحاله امسال ! کلی عيدی تووپ گرفتم ! کوچيکِ خونه بودن، اگه هميشه عذابه، سر عيدی گرفتن، عشق و حاله ! دوتا خواهرهای عزيزم که انگار با هم قرار گذاشته بودن که برام روسری بخرن. هر دوتاشون هم روسريهای خوشگلی گرفتن انصافا ! خوش سليقگی ارثيه توو خانوادمون ! عيدی مامان جون و پدر جونم که عالی بود. خاله ها و داييهام کلی خجالتم دادن. دوستهای نازنينم هم همين طور. مخصوصا اون دو تا قاب عکسی که از دوتا دوست خيلی خيلی خوب عيدی گرفتم. امروز که ديگه کولاک بود. شيوای گلم از هند برام سوغاتیهای جينگول آورده. کلی با نيکو، دختر صاحب کمالات، خال هندی گذاشتيم و حس هندی بودن بهمون دست داد ! يه دفترچه دست ساز آورده که اينقدر خوشگله، حيفم مياد ورق بزنم، چه برسه به اينکه بخوام تووش چيزی بنويسم. شيوا می گه هنديها به هنر ساخت کاغذشون خيلی می نازن. از همه جالبتر، عود و جای عود بود که کلی باهاش حال کردم. خونمون الان کلی بوی خوب گرفته. فريسروش عزيز هم که از آلمان اومده و امشب مهمون ماست، برای من و پرشنگ مسواک برقی آورده ! می گه توو آلمان اگه بری دندانپزشک، اولين چيزی که می گه، اينه که: مسواک برقی که می زنی ! خلاصه از امشب بنده باکلاس می شم و دندونهام رو مسواک برقی تميز می کنه.
ديگه اينکه ... نمی فهمم. يه لحظه شادم، يه لحظه غمگين. يه لحظه به چيزايی که از دست دادم فکر می کنم، يه لحظه به چيزايی که قراره به دست بيارم. يه لحظه سرکش می شم و يه لحظه رام؛ مثل امروز که بهم می گفت مظلوم شدم. خودم هم سردرنميارم. می گن اين يعنی خود زندگی، يعنی روند سيال حيات، يعنی بيهوده نبودن. باور کنم يا نه؟

صنم جون خسته نباشی برای راه انداختن نسخه انگليسی زنان ايران.
جنگ در ايران ؟!
مثل اينکه ساعت 7 ديشب بدجوری اشتباه شد و سه تا موشک آمريکايی خورد توو خاک ايران؛ نزديک پالايشگاه آبادان. امروز صبح سفرای انگليس و سوئيس برای توضيح به وزارت امور خارجه فراخوانده شدن. بابام می گن که فاصله فاو ( عراق ) و آبادان ( ايران )، اندازه فاصله خونه ما تا پارک نزديک خونمونه. با اين حساب احتمال خطا زياده اما بعدازظهر هم يه خبرايی شنيده شد که توو بوشهر دارن ضدهوايی می زنن. البته خبر بوشهر تکذيب شد ولی ساکنان بوشهر می گفتن که همچين اتفاقی افتاده. نمی دونم چه خبره. شما خبر دارين؟

جمعه، فروردین ۱

" باد ديوانه يال بلند اسب تمنا را آشفته کرد خواهد. " ( احمد شاملو )
حس های خوبی توو وجودمه. حس بودن؛ حس تنها نبودن؛ حس درخت شدن؛ رشد کردن؛ شاخه دادن؛ سبز شدن؛ نفس کشيدن؛ به خورشيد سلام دادن؛ ماه تی تی کودکی رو به لبخندی شب به خير گفتن؛ رفتن؛ آمدن؛ خنديدن؛ بی منتی محبت کردن؛ دوست داشتن؛ بهاری بودن.

کاپوچينوی نوروزی ! با يه تشکر ويژه از احسان.

چهارشنبه، اسفند ۲۸

مبارک
سال نو مبارک
آمدن بهار مبارک
جنگ مبارک
توحش مبارک
درآويختن با هم بر سر هيچ مبارک
....


نطق صدام
صدام حسين با حضور در تلويزيون دولتی عراق گفته است: جهنم در انتظار امريکاييهاست. بگذاريد شانس ضعيف خود را امتحان کنند. خواهند ديد که چه به سرشان می آوريم. ( خبر اصلی - انگليسی )

همچنان افغانستان !
ساعتی بعد از شروع حمله نظامی آمريکا به عراق، نزديک به هزار نفر از نيروهای زمينی امريکا به افغانستان حمله کردند تا به قول خودشون تروريستهای القاعده رو پيدا کنند. ( ادامه به انگليسی )

جنگ !
حدود ساعت 5:30 صبح به وقت محلی چندين موشک کروز امريکايی به بغداد شليک شد. مقامات امريکايی اعلام کرده اند که فقط کاخهای صدام و مراکز فرماندهی عراق در بغداد رو هدف قرار داده اند. هنوز از ميزان تلقات خبری نرسيده. گفته اند که 12 ساعت ديگه عمليات اصلی شروع می شه.
بی بی سی : « ... حمله تقريبا 90 دقيقه پس از پايان ضرب الاجل جرج بوش به صدام حسين داير بر خروج او از کشور يا مواجه شدن با جنگ صورت گرفت... »

تب و تابی است در موسيقی آب
کجا پنهان شده است اين روح بی تاب
فرازش: شوق هستی، شور پرواز
فرودش: غم
سکوتش: مرگ و مرداب !
( فريدون مشيری )

سه‌شنبه، اسفند ۲۷

خاطرات کودکی : barbapapa

دوشنبه، اسفند ۲۶

ظاهرا از کارم راضی نيستن؛ از محيط اونجا هم که اصلا خوشم نمياد؛ کلی هم کار عقب افتاده دارم. چرا بمونم ؟ چی رو می خوام ثابت کنم ؟ اينکه توو کارم پشتکار احمقانه دارم ؟!

یکشنبه، اسفند ۲۵

فکر می کردم مراسم بهتر از اينها باشه. اما يه مراسم نيايش معمولی بود برای خودشون. يه چيزی توو مايه های دعای توسل شيعه ها ! اتفاقا موبد، اوستا رو با همون آهنگ هم می خوند. همونطور که انتظار داشتم، جوونهای زرتشتی کمتر حضور داشتن. اينطور که پيداست دين کمرنگ شده بين جوونها. حداقل پايبندی به ظواهر دين کمرنگ شده. همه اديان. دلم می خواد از مراسم مفصل بنويسم اما چون قراره گزارشش رو برای کاپوچينو تنظيم کنم، بی خيالش بشين تا 7 فروردين !

شنبه، اسفند ۲۴

بالاخره اعلام رسمی شد ! احسان جون وبلاگ نو مبارک !
فردا قراره برم واجيَشت گاهَنبار ! مراسم پيشواز بهار زرتشتيان. با بابا دوميم ! ، گروه فيلمبرداريشون و ساناز می ريم. خيلی خوشحالم. دوست دارم اين مراسم رو. فقط يه بدی داره: مراسم ساعت 6 صبح شروع می شه ! آخه مگه ظهر رو ازشون گرفتن ؟!

جمعه، اسفند ۲۳

Pershion يا همون Persian Fashion سايت جالبيه. کارهای آتوسا مظفری رو ببينين. عکسهای محبوبه مداح رو هم از دست ندين.

صدايي تازه از شعر معاصر فارسي. ( شعرهايی از مريم هوله، هومن عزيزی، افشين سرشناس، حوريه هادی و رضا هوله. )

تمام مي شود
در چشم بر هم زدني
خوابي
که از سرت پريد
من بودم
پلک مي زني
نمي آيد
تا لااقل ادامه اش را ببيني
در چشم بر هم زدني تمام مي شود!


( مهرنوش قربانعلي )

پنجشنبه، اسفند ۲۲

اون روز
اون روز
اون روز
اون روز
اون روز
اون روزا
شنيدم " خاطره خفه کن " اومده توو بازار. مظنه دستتونه؟

چهارشنبه، اسفند ۲۱

مگه می شه بارون بياد و يادش نيافتم ؟ مگه می شه هوا مرطوب باشه و صداش تو گوشم زنگ نزنه: تو بايد بری لندن زندگی کنی پرستو ! مگه می شه يادش نيافتم ؟

نمی خواستم نام نادر را بدانم
نام شاهان را
محمد خواجه و تيمورلنگ
نام خفت دهندگان را نمی خواستم و خفت چشيدگان را
می خواستم نام تو را بدانم
و تنها نامی را که می خواستم
ندانستم.
( احمد شاملو )

سه‌شنبه، اسفند ۲۰

امان از همه بايدها ! گريزی هست؟

دوشنبه، اسفند ۱۹

س.م، مدير سايت بازتاب رو امروز به دادگاه احضار کرد. :| ( اولين برخورد قضايی علنی با سايتها ! )

شهلا می خواهی ترکم کنی؟
تو اين کار را نمی کنی
چون که من تنها می مانم.
اما اگر خواستی اين کار را بکنی
و در آغوش هر کسی که باشی
باش.
تو در آغوش هر کسی که باشی
در آغوش منی.
من يک تن نيستم.
من همه مردانم.
( اردشير رستمی )

یکشنبه، اسفند ۱۸

يه زلزله کوچولو ! ( 2:21 بامداد )

سقوط !
آرزو : « ... دیگه توی اتاقم قاب عکسها خالی نیست. هر چند جای خالیت توی عکسها ... »
خرمگس بعد از کنکور : « ... آستين ها تا آرنج بالا! موها به شدت آشفته و به هم ريخته , ريش چهار هفته اصلاح نشده ! و آب داره چيليک چيليک از دست هام و صورتم مي ريزه پايين... »
گندمزار : « ...به تو مي انديشم و اينكه ديشب برايت گفتم كه كاش بودي ... اينجا و آنجايش فرقي نمي كند ... مهم؛ بودن است ... نوار را كم مي كند و به آرامي مي پرسد؛ خانم اين ترانه شما را به ياد خاطره بدي مي اندازد؟ با حركت سر حرفش را تكذيب مي كنم و اشكهايم شدت مي گيرد ... »


يه خواهش کوچولو: برام email پرحجم نفرستين. نمی رسم mail box رو check کنم. ممنون.

شنبه، اسفند ۱۷

خيلی دوست داشتم تو جشنهای روز زن شرکت می کردم. اما نشد. روز زن مبارک باشه.
باز هم همت هودر : « اين وب‌سايت، بطور خودکار مطالب داغ و پرطرفدار و تاثيرگذار را از ميان وب‌سايت‌ها و وب‌لاگ‌های مهم فارسی‌زبان پيدا می‌کند... »
گزارشی از آنچه روز 16 اسفند در پارک شفق گذشت. اين هم گزارش تصويری !

قرچ قوروچ ... صدای جويدن. شايد هم خش خش ... صدای وول خوردن. شايد اصلا بی صدايی تجزيه شدن جسدی را ديدن. ريز ريز شدن و پاره پاره شدن را ديدن. نابود شدن، نيست شدن را ديدن.
ديدنش که هيچ؛ تصورش هم وحشتناکه.
پنج ساله که داريم ذره ذره جدا شدنش رو از بدنش می بينيم. پنج ساله که به مرور از جسم کنده شدنش رو می بينيم. پنج ساله که اعضای بدنش، قوای حياتش دارن يکی يکی از کار می افتن. پنج سال ...
مادربزرگ مهربونم، عزيزجونم، که همه بچگيهامون در کنارش گذشته، که همه لحظات خوب و بد، بالا و پايينهای بودنمون با حضورش گذشته، پنج ساله که يه بيماری سخت گرفته. سخت يعنی پيشرونده، يعنی بدون هيچ توقفی رونده. سخت يعنی نه اينکه درد وحشتناک، بلکه درد مداوم. درد حس کردن نابودی. درد بودن به شکل ناتمام خود. درد کمتر از خود بودن. درد نتوانستن. درد ضعيف شدن. درد تحليل رفتن. درد ...
پزشکان گفتن و می گن که " آتروفی مغز " داره. همون که سلولهای مغز يکی يکی از کار می افتن و مريض از زندگی فلج می شه. همون که عزيزجون من رو آروم آروم آب کرده. همون که قامت راستش رو خم کرد. همون که نمی خوام باور کنم اما مچاله اش کرده. همون که ...
نفسش تنگه. با صدای نفسش کمک می خواد. نفسش تنگه. صدای بلند نفس کشيدنش پر از فرياده. فرياد اعتراض؟ فرياد کمک؟ فرياد دعا؟ دعا ... قرآن و عينکش، موهای فرفری جوگندميش که وقت خوندن قرآن رو صورتش می ريخت و اون وقت با حوصله، آروم طره های موش رو پشت گوشش قلاب می کرد ... نفسش تنگه. پزشک می گه ريه سمت راستش کار نمی کنه. سمت چپيش هم شايد به زودی ...
گفتنش راحته. سه سوت می گم : پنج سال آروم آروم خورد شدنش رو ديديم. آره. گفتنش راحته. اما تحملش خيلی سخته. تحمل درک لحظه به لحظه شکستن يه انسان قوی. درک نابود شدن اندک اندک يه زندگی. درک مرگ تدريجی. درک تجزيه شدن. درک نيست شدن.
کسی از خودش خبر نداره. از حسهای درونيش خبر نداره. کسی نمی دونه آخ گفتنش مال چقدر درده. حرف نمی زنه. خيلی وقته. ديگه چشمهاش هم حرف نمی زنه. کسی دردش رو نمی فهميد. هيچ وقت. از بس که قوی بود و توودار. از بس که ملاحظه ديگرون رو می کرد. از بس که مهربون بود و فداکار. نمی دونه. هيچ کس نمی دونه که چه زجری رو تحمل می کنه. نمی دونه. نمی دونه که هنوز چقدر دوست داشتنی و خواستنیه.

پنجشنبه، اسفند ۱۵

1. شنبه، 8 مارس، روز جهانی زن است. تو اين چند روز گروهها و سازمان های غيردولتی زنان در جاهای مختلف تو تهران برنامه گذاشتن. اينجا می تونين از برنامه هاشون باخبر بشين. راستی از شهرستانها خبری دارين؟
2. فردا صبح بلاگرهای خير مقيم تهران در فرهنگسرای شفق جمع می شن تا برای کمک به کودکان بی سرپرست، کاری انجام بدن. ( اطلاعات بيشتر ) مرسی آرش
3. اين چند روز کلی از دوستهام کنکور فوق ليسانس داشتن. خدا کنه همشون قبول بشن و يه عالمه پارتی دعوت بشم !
4. امروز صبح در محل انجمن صنفی روزنامه نگاران به بازداشت عليرضا اشراقی و منتقدان سينمايی و طولانی شدن مدت زندانی بودن اکبر گنجی اعتراض شد. يه تريبون آزاد بود که متاسفانه بيشتر از اينکه درباره همکاران زندانی صحبت بشه، حرف از بيمه و کم کاریهای هيات مديره انجمن و اينا شد... احمد زيدآبادی روو پيشنهاد ترتيب دادن يه تحصن برای اعتراض به برخورد بد با روزنامه نگارها تاکيد داشت. فرزانه روستايی خيلی قشنگ صحبت کرد. گفت پس ذهنمون می ترسيم که تحصن برگزار کنيم و تعداد کمی استقبال کنن. گفت نبايد اين موضوع ( کميت ) برامون مهم باشه. نفس اعتراض مهمه و ... محسن کديور به عنوان يکی از اعضای انجمن دفاع از آزادی مطبوعات پيشنهاد داد انجمن صنفی بيانيه صادر کنه و در اون اعلام کنه که : تا پايان سال 81 هيچ روزنامه نگار زندانی نبايد در زندان باشد مگر به حکم قطعی دادگاه. عيسی سحرخيز با اينکه عضو انجمن صنفی نيست ( چون مدير مسؤول است ) پشت تريبون رفت و گفت که مديران مسؤول بايد با روزنامه نگارها همکاری داشته باشن. پيشنهاد داد که در اعتراض به زندانی بودن روزنامه نگارها در يه روز خاص خبرنگارها خبرشون رو تو صفحه کار نکنن و بعضی از قسمتهای صفحه سفيد چاپ بشه. البته تاکيد کرد هم خبرنگارها و هم مديران مسؤول بايد همه هزينه های چنين اعتراضی رو از قبل پيش بينی کنن. جلسه خوبی بود.
5. تولد شانی و صبا مبارک ! خوش گذشت !
6. امشب Y! messenger ادا درمياره !

سه‌شنبه، اسفند ۱۳

الان هنوز جلسه شورايعالی حزب در طبقه سوم روزنامه همبستگی تموم نشده. به قول يکی از بچه ها سران " چند دستگی " جمع شده اند که برای حزب تعيين تکليف کنن. شايد امروز روز آخری بود که خبر رد کرديم. نمی دونم. به من که ربطی نداره اما دلم به حال روزنامه نگارها تو ايران حسابی سوخت. امنيت شغلی که هيچ، با يه پايين و بالا شدن حزب، اصلا شغلی برای آدم نمی مونه ! من تو روزنامه همبستگی تجربه خيلی خيلی خوبی داشتم. دوستان خيلی خيلی خوبی پيدا کردم که برای هميشه می تونم رو بودنشون حساب کنم. مخصوصا ساناز خوبم. با يه سری آدم حرفه ای ( واقعا حرفه ای ) از نزديک کار کردم و اين خيلی عاليه. اما اين اواخر واقعا خسته شدم. از اين جوی که معلوم نيست چی به چيه؛ از اين بی برنامگی يا چندبرنامگی؛ از توهينهای غيرمستقيم و مستقيم بعضی از آدمهای هيچ کاره ( ! ) روزنامه به خبرنگارها. مثلا يه خبر رو به سختی پيگيری می کرديم و وقتی به يه جايی می رسونديمش، کسی خارج از سلسله مراتب، اون خبر رو از صفحه در می آورد. به همين راحتی ! خلاصه که نمی دونم چي پيش مياد اما بوی تغييرات شغلی شديد تو دماغم پيچيده...

دوشنبه، اسفند ۱۲

نمی خوام باور کنم. چرا باور کنم ؟ ( خبری که اصلا برام باورکردنی نيست. )

شنبه، اسفند ۱۰

انتخابات خيلی ها رو تکون داد. مردم باز اعتراض کردن. مطمئنا روشها عوض می شه. مطمئنا پيشرفت می کنيم. نمی دونم تحليل درستيه يا نه؛ اما اگه نبود شکست بعضيها در مجلس چهارم و پنجم، شايد خبری از جامعه مدنی و اصلاح طلبی و اين همه حرفهای مدرن هم نمی بود.


[Powered by Blogger]