::: زن نوشت :::






آرشيو    /   فرستادن نظرات
I,Parastoo

پنجشنبه، آبان ۹

گلناز: « ... خشونت در ايران تفاوت هاي عمده اي با ساير كشور ها مخصوصا كشور هاي پيشرفته دارد . يكي از اين تفاوت هااين است كه معمولا در جامعه ي ما زن ها تا به اصطلاح كارد به استخوانشان نرسد و خطر جدي جاني را حس نكنند صدايشان در نمي آيد و شكايتي نمي كنند. شايد اين مربوط به فرهنگ ما ، يا سنت هاي متحجرانه و همچنين آموزه هاي ديني جامعه باشد.
هميشه در فرهنگ ما در گوش دختران خوانده شده كه بايد با لباس سفيد به خانه ي شوهر رفته و با كفن از آن بيرون آيند و يا در مقابل رفتار هاي عصبي شوهر خود نرمي نشان دهند و يا از آنجا كه طلاق از ديد عوام امري مذموم است تا آنجا كه مي توانند از فروپاشي كانون خانواده جلوگيري كنند...»

امروز مثل سه ماه پيش اين شعر شاملو رو زمزمه مي کردم : " آن كه مي‌گويد دوستت مي‌دارم خنياگر غمگيني است كه آوازش را از دست داده است. اي كاش عشق را زبان سخن بود. هزار كاكلي شاد در چشمان توست. هزار قناري خاموش در گلوي من. عشق را اي كاش زبان سخن بود. آن كه مي‌گويد دوستت مي‌دارم دل اند‌ُهگين شبي ست كه مهتابش را مي‌جويد. اي كاش عشق را زبان سخن بود. هزار آفتاب خندان در خرام توست. هزار ستارهً گريان در تمناي من. عشق را اي كاش زبان سخن بود. "

سايت خبري امروز دوباره کار خودش رو شروع کرد. ما که نفهميديم جريان سکوتشون چی بود... خبري هم که دادن, خبر جالبي نيست: يك گروه از بازجويان صبح پنجشنبه (9/8/81) به ”موسسه فرهنگي – پژوهشي آينده“ مراجعه و به بازرسي محل و بازجويي كاركنان آن پرداختند ( اصل خبر )

دو هفته يه بار تو کاپوچينو گزارش می ديم از جامعه. اين بار رفتيم سراغ سوژه سربازی: کابوس سربازي !

چهارشنبه، آبان ۸

تو با زشت ترينِ چهره ها
زيباترينِ نگاه ها را دارى
وقتى با تحسين به من مي نگرى.

سه‌شنبه، آبان ۷

آهای ملت ...
کلاغ سیاه پر کشید ( ... )

دوشنبه، آبان ۶

دیشب دلم می خواست جاز بودم. دلم می خواست یکی با تمام قدرتش می کوبوند تو سرم. دیشب دلم می خواست گریه کنم وقتی که عصار می خوند: فرصت بودن با تو اگه حتی یه نفس بود, برای باور بودن همه چیز و همه کس بود. دیشب دلم می خواست فریاد بشم وقتی که مردم در جواب عصار می گفتن: صدایم کن صدای تو ترانه است, کلامت آیه های عاشقانه است. دیشب دلم می خواست سجده کنم وقتی که صدای عصار اوج می گرفت: این عشق الهی است, حق لایتناهی است. دیشب دلم می خواست ساکسیفون بودم. دلم می خواست فواد حجازی آهنگ رابین هود (do it for you ) رو از دل خاطرات من بکشه بیرون. یا آهنگ paradise رو. دیشب دلم می خواست جاز بودم. آره. این یکی رو بیشتر دلم می خواست.
پی نوشت - دیشب یه دوست خوب پیدا کردم. شهرزاد جون ممنون از همه چیز. یه مرسی مخصوص هم به آرمیتی و امیر.

یکشنبه، آبان ۵

یه دوست خارجی !! فردا صبح میاد ایران. احتمال داره چند روز حسابی درگیر باشم.
Welcome Mr.Pocha

با احساس خطر
گفتم: نرو !
رفت و وحشت زده برگشت.
با فکر شکست
گفتم: نکن !
کرد و شکست خورد.
نگو !
نزن !
نیا !
رودی شد.
مردابی ماندم.

شنبه، آبان ۴

وبلاگ نویس های زن مقیم تهران ! لحظه دیدار نزدیک است !

جمعه، آبان ۳

شنیدم امروز تو مدرسه ایتالیایی ها بازار خیریه است. تو ذهنم تصویری از یه سری خانم میانسال و مسن بود و البته دختران و پسران جوان و خیر! راستش اصلا دلم نمی خواست برم اما یه دوست خوب بهم گفت سال قبل تو همین مدرسه ایتالیایی ها هر کشوری یه غرفه داشته و محصولات و غذای اون کشور به نفع سازمان های خیریه فروخته می شده. من هم که عاشق آشنا شدن با فرهنگ ها هستم خوشحال شدم و با مامان و خواهر و دخترخاله نازنینم رفتیم بازار خیریه. بلیت ورودی 3000 تومان بود که همون دوست خوبمون قبلا برامون گرفته بود. تو حیاط مدرسه میزهای زیادی گذاشته بودن و خانم و آقاهای خوشگل و خوشتیپ پشت این میزها کارهای دستی و غیر دستی ! (مثل عینک آفتابی ! و .. ) خودشون رو می فروختن. از همون دم در شروع کردیم. میز اول یه خانم ایرونی مرتب و خوشگل بود. صاحبهای میز دوم یه آقا و یه خانم خوشگل ایرونی بودن. میز سوم رو یه دختر فوق العاده زیبای ایرونی اداره می کرد. میز چهارم یه خانم موقر ایرونی بود که به نفع بیماران MS گردن بندهای سنگی می فروخت. میز بعدی ایرونی. بعدیش ایرونی... تمام میزهای حیاط رو ایرونی ها قرق کرده بودن. از فرهنگ های مختلف خبری نبود. وارد ساختمون مدرسه شدیم. توی کلاس های طبقه همکف پر از آدم بود. تک و توک می شد آدمای ایتالیایی پیدا کرد. بقیه همه ایرونی. ولی یه جوری بودن. همه انگار اومده بودن پارتی. خیلی به خودشون رسیده بودن. بعضی از پسرا کت شلوار پوشیده بودن و کراوات ! زده بودن. بعضی از خانم ها و دخترا کت و دامن, لباس شب, رکابی, ... تنشون بود و خب یه سری هم با مانتو بودن. موها هم همه میزان پیلی بود ! تو یکی از کلاس ها خانم های ایتالیایی لباس های دست دومشون رو می فروختن. خیلی شلوغ بود. متاسف شدم. البته چند تایی هم جنس دست اول می شد پیدا کرد. تو بقیه کلاس ها هم فرش و گلیم و اینا بود. باز ایرونی ها. برگشتیم تو حیاط. وقت شیرین غذا خوردن شده بود ! خانم های ایتالیایی و ایرونی ! پیتزا و لازانیا پخته بودن و می فروختن. جاتون خالی عجب پیتزایی این خانم ایتالیایی بهمون داد. خیلی خوشمزه بود. محتویاتش فقط نون و پنیر پیتزا و سس گوجه فرنگی بود اما لامذهب عجب مزه ای داشت!



یه میز هم بود که کیک شکلاتی و قهوه می فروخت. خیلی عالی بود. وقتی از خوردن فارغ شدم یه نگاهی دور و برم انداختم. جمعیت زیادی اونجا بودن که شاید جز معدودی هیچ ذهنیتی از خیریه و این جور چیزا نداشتن. البته طبیعیه. تو این جور موارد کسایی که برگزار کننده هستن باید فقط برای مردم جذابیت ایجاد کنن تا بتونن پول بیشتری رو جمع کنن. اما می دونین از این خنده ام گرفته بود که برگزارکننده ها لازم نبود هیچ زحمتی بکشن. همین که یه جا بشه آزاد لباس پوشید و قدم زد کلی انگیزه ایجاد می کنه برای مردم.



این مطلب رو 20 خرداد گذاشته بودم تو وبلاگ. اما به خاطر persian girl عزیز و سؤالی که پرسیده بود, دوباره می ذارمش اینجا: « بيشتر آدمها واژه فمينيسم را حتي براي يك‌بار هم كه شده شنيده‌اند اما اكثرا تعريفي سطحي و غيرواقعي از آن دارند. شايد به دليل همين تعريف سطحي متداول است كه بسياري از زنان فعال سعي دارند صفت فمينيست را كه پشت اسمشان قرار دارد انكار كنند. به گفته صاحب‌نظرها فمينيسم پيش از آنكه روش باشد مجموعه‌اي از سؤال‌هاي گوناگون و مهم است. اينكه چرا زن 3 هزار سال يا بيشتر از حقوق فردي و اجتماعي محروم مانده ؟ حقوق زن چيست؟ نقش زن در اجتماع چيست و چه‌كسي آن را تعيين مي‌كند؟ مفهوم «زن » چيست؟ و... شايد به دليل ماهيت پرسشي فمينيسم باشد كه امروزه فمينيسم‌هاي گوناگون وجود دارد. چرا كه پاسخ‌هاي افراد به اين مجموعه سؤال‌ها گاه بسيار متفاوت هستند. وجود فمينيسم آفريقايي-امريكايي, فمينيسم ماركسيستي, فمينيسم قومي و ... نشان‌دهنده همين موضوع است.
اما در ايران نيز مانند جاهاي ديگر همان سؤال‌هاي فمينيسم مطرح است. زنان ايران طي اين همه سال كجا بوده و چه مي‌كرده‌اند؟ هيچ پاسخي براي اين سؤال وجود ندارد و
فمينيست‌ها به دنبال پاسخگويي به چنين سؤالاتي هستند . مشكل اصلي فمينيسم در ايران شايد اين باشد كه اصولا با فمينيسم افراطي برابر دانسته مي‌شود.نمي‌توان منكر وجود فمينيسم افراطي شد اما بايد به اين نكته هم توجه داشت كه در تمامي حوزه‌هاي علوم انساني نظريه‌هاي افراطي وجود دارد و اين موضوع مخصوص به فمينيسم نيست. فمينيسم با انگ ضد مرد بودن مواجه است و اين موضوع اصلا عجيب نيست چراكه فمينيسم با وجود داشتن هرگونه هرم قدرت مخالف است و كساني هم كه بر سر قدرت هستند همگي مردند. فمينيسم حذف نظام پدرسالار- كه موجب به وجود آمدن هرم قدرت شده‌است- را مي‌خواهد و نه حذف مردان را. »

پنجشنبه، آبان ۲

قراره یه مسابقه بین وبلاگ ها برگزار بشه. زودتر برین اینجا و رای بدین.

این روزا هوا یه نمه سرد شده. برای همینه که به یه کاپوچینوی داغ مهمونتون می کنم. یه مصاحبه خیلی داغ با شادی صدر, مدیر سایت « زنان ایران », داشتیم. از دستش ندین. ( فمینیست تو جامعه ما فحشه ! )

چهارشنبه، آبان ۱

قاصدک: «... يه واقعيت شديدن اسف‌ناک که خودتون هم می‌تونيد حدس بزنيد اينه که دخترای دهات تو خونه‌هاشون منتظرن يکی در بزنه و اونا رو ببره. طرف کيه و چند سالشه و ... براشون معنايی نمی‌ده. هرکی باشه، پاش رو هم می‌بوسند. خب خيلی طبيعيه که تو اين جور مواقع مردهای با سن بالا و با چندين زن که حالا به مدد گذشت ايام، پول و زندگيی دارن و فقط مشکلشون رو زير شکم می‌دونن مشتريای ثابت باشند. دخترها هم چيز زيادی نمی‌خوان يه شوهر که شب پيشش بخوابند، يه پدر واسه بچه‌هاشون، نون و ماستی واسه ناهار و شام و صبحونه (ماست هم نبود عيب نداره). کتک و سرزنش و غربت و غم و عزا و ... هم براشون چيز طبيعيه. خونه پدری هم همين خبره. راستی دختر مگه واسه همين‌ کارها آفريده نشده؟! ... کنار چشمه از ديدن دو تا دختر نوجوون که قرار بود به دوتا پير خرف برن و ويراژهای ماشين يه مردک 45 ساله که به همراه 3 تا زنش برای عقد يکی از همين دخترها اومده بود، داشت حالمو به هم می‌زد. اين موضوع که گفتم يه روال طبيعی تو تمام دهات‌های در حال تخريبه (يعنی 70 درصد دهات‌ها يعنی يک‌چهارم جمعيت ايران)...»

خیلی از زنانی که عروسکن, زنانی که خودشون رو فراموش می کنن و فقط برای "یکی" دیگه زندگی می کنن, به اون "یکی" وابسته هستن. این وابستگی لزوما از عشق نیست و اون روی سکه وابستگی { از نوع بدون عشق } خشمه. زنان زیادی رو دیدم که نسبت به شریک زندگیشون خشم دارن. مخصوصا اونایی که از نظر اقتصادی هم کاملا به اون "یکی" وابسته هستن.

سه‌شنبه، مهر ۳۰

یه BMW رو گذاشته بودن رو جرثقیل و می بردن. له شده بود. یه کم جلوتر 4 تا ماشین تو line سرعت زده بودن به هم. بدجور ترافیک شده بود. جلوتر یه پیکان قر شده افتاده بود کنار خیابون. سر خیابونمون یه پراید بدجور تصادف کرده بود... از کرج تا تهران حالم گرفته شد با این صحنه ها. یه چیزایی تو ذهنم بود که بنویسم اما همش پرید...

دوشنبه، مهر ۲۹

خورشیدخانم میگه: «... از نظر من عروسک اون زنيه که هر کاری می کنه به خاطره مرد می کنه. همون مردی که براش خداست. آقاشون. يعنی اينکه اگه به خودش می رسه، هميشه به خاطر "اونه". اگه "اون" يه روز بهش بگه به خودت برس به خودش برسه، اگه يه روز گفت خودتو بپوشون خودشو بپوشونه. تمام فکر و ذکرش پسنديده شدن باشه. خودش رو يادش بره. لذت شخصيش از لذت بخشيدن به "اون" حاصل بشه. از نظر من عروسک کسيه که هميشه دلش می خواد اينطوری باشه. خوب آدم بعضی موقعها دلش می خواد به خاطر ديگری خودآرايی کنه، زندگی کنه، دلش می خواد مورد تحسين قرار بگيره. ولی آخه اين درسته که يه نفر هميشه اينطوری باشه؟ درسته که يه زن اصلا فرديت خودش رو ناديده بگيره؟ وجودش در بودن ديگری، و در تحسين ديگری معنا پيدا کنه؟ ...»
من می گم نمیشه حکم داد که چی غلط و چی درسته اما درباره خودم می تونم حسم رو بگم. بگم که نمیتونم عروسک باشم چون خودم رو بیشتر از هر چیز و هر کس دیگه دوست دارم. نمیتونم به خواستهای خودم بی توجه باشم. اگه یه مدت عروسک بشم زود جا می زنم. اما یه چیز دیگه رو هم نمی تونم تحمل کنم: بی توجهی به خواستهای کسی که خیلی دوستش دارم. اینه که سعی می کنم یه تعادلی ایجاد کنم بین خواست های خودم و خواست های اون. ممکنه موفق بشم یا نشم. مهم نیست. مهم اون تلاشه برای نزدیک شدن. برای همفکر شدن. برای شبیه شدن.

شباهت
در عکس چشمان تو
خوابهای من پیداست
در شبیه پوست من
شبها
چیزی شبیه خوابهای تو می چرخد
هر شب به خوابهایم بیا
تا عکسمان هی به هم شبیه تر شود.
( گراناز موسوی )

یکشنبه، مهر ۲۸

اینکه تصمیم بگیری یه عالمه حس بد رو از وجودت بریزی بیرون خیلی خوبه ولی عمل کردن بهش یه کم طول می کشه. اینکه تصمیم بگیری حوزه خصوصی زندگیت رو هر چه بیشتر تک عنصری کنی و فقط خودت باشی و خودت، خیلی خوبه ولی عمل کردنش زمان می بره. اینکه احساس خفگی کنی خیلی خیلی خوبه چون می دونی به زودی یه چیزی رو بالا میاری و سبک می شی. می شی یه پرستوی واقعی که می تونه پرواز کنه. وقتی یه دوست خوب کامپیوترت رو برات رو به راه کنه که بتونی دوباره بنویسی اون وقت می تونی بیشتر اوج بگیری. اینا همه خوبه. اما اون حسهای بد هنوز تو وجودمه. درسته که تصمیم گرفتم بریزمشون بیرون اما یه کم طول می کشه...

پنجشنبه، مهر ۲۵

« گفت: مامان مي‌خواي شوهر كني؟ سرم رو تكون دادم كه يعني آره. با نگراني گفت: مامان من رو با خودت مي‌بري؟ مي‌خواستم حرفاي خواستگار و خانوادش رو گوش بدم. گفتم: ساكت باش پسرم. آره. مي‌برمت. پسرك هفت‌ساله‌ام ناخنش رو مي‌جويد. گفت: مامان خونه‌ات كجاست؟ نتونستم چيزي بگم. به ديوار آشپزخونه تكيه دادم و ذره ذره ويرون شدم. »
اين‌ها رو يه زن 25 ساله داشت تعريف مي‌كرد. همون كه 14 سالگي تو امتحان‌هاي ثلث سوم با يه پسري كه 12 سال از خودش بزرگتر بود نامزد كرد. همون كه بعد از زايمانش طلاق گرفت. همون كه شوهرش معتاد بود. همون كه شوهرش كتكش مي‌زد. همون كه شوهرش افتاد زندان. همون كه بچه‌اش 7 سالشه. همون كه مي‌گه: كاش فقط 10 سال زندگي مي‌كردم اما اين ازدواج اشتباه رو نمي‌كردم.
« مي‌خوام دوباره ازدواج كنم. مي‌خوام زندگي بسازم. اما هيچ كس من رو با بچه نمي‌خواد. به پسرم گفتم تا اون سر دنيا هم كه برم تو رو با خودم مي‌برم. اما انگار قرار نيست جايي برم. »
كار مي‌كنه. خيلي كار مي‌كنه. كار سخت مي‌كنه. مي‌خواد بچه‌اش رو خودش بزرگ كنه. مي‌گه پدرش صلاحيت نداشت. مي‌گه پدرش تو زندان بود. مي‌گه پدرش معتاد بود.
« 6 ماهه حامله بودم كه فهميدم معتاده. مادر شوهرم بهم گفت: خيلي شومي ! از وقتي اومدي تو زندگي پسرم معتاد شد. مادر شوهرم گفت: زندگي پسرم رو تباه كردي. من مي‌گم: اگه زندگي كسي تباه شده باشه٬ اون كس منم. »
خواستگار داره. زيباست. چهره شرقي داره با قد بلند. اما خواستگارهاش اون رو بدون بچه‌اش مي‌خوان.
« خودش يه دختر داره. بهم گفت دخترش خيلي حساسه. گفت بايد باهاش ملايم برخورد كنم. وقتي گفتم پسر دارم٬ دراومد كه: بايد با پسر با خشونت برخورد كرد كه مرد بار بياد. اين آخرين جمله‌اي بود كه بينمون رد و بدل شد. »
زن مي‌خواد زندگي كنه. زن مي‌خواد زندگي بسازه. زن خيلي چيزا مي‌خواد ...

چهارشنبه، مهر ۲۴

تا دو- سه ساعت ديگه كاپوچينو بروز مي‌شه. مطلب اصلي گزارشي است كامل و مصور از نمايشگاه هنر مفهومي ( هنر جديد ). كاپوچينو از اين شماره يه webmaster جدي داره. يه شرط و شروطي گذاشته كه به شدت به كارها نظم مي‌ده اما يه جورايي ترسناكه ! webmaster قبلي هم كه سخت مشغول درس خوندنه.

دوشنبه، مهر ۲۲

وقتي كمي دورتر
تمامي جهان اين است
كه حوا به آدم سيب مي‌دهد
همين نزديكي
هنوز تمامي گناه اين است
كه در آغوش تو آرام بگيرم
و بگويم چه خسته‌ام
از شنيدن جنگل كه تبر تبر مي‌ميرد.
( گراناز موسوي )

يه ساعت پيش با ذوق و شوق رفتم دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران اما در تالار بسته بود و بهم گفتن سخنراني دكتر ملكيان برگزار نمي‏شه. رفتم دفتر مركز مطالعات و تحقيقات زنان و ازشون سوال كردم. اونجا شنيدم كه استاد سكته قلبي كردن و تو بيمارستان هستن. اميدوارم هر چه زودتر خوب بشن. همين.

یکشنبه، مهر ۲۱

نمي‏دونم چه‏جوري 8 نفر تو يه ماتيز جا شدن !! ولي خب ديروز 5 تا سبيل كلفت !!! با دو تا خانم خوشگل رو سوار كردم و يه مسافتي رو چشم بسته رانندگي كردم. به گفته شاهدان عيني لاستيك‏هاي عقب ماشين از سطح زمين ارتفاعي نداشتن. خوشم مياد از اين كارها. يه بار هم 10 تا از دختراي همكلاسيم سوار همين ماشين كوچولو شده بودن. با خودم مي‏شديم 11 نفر !!! اگه بابا و مامانم بفهمن !!!!

شنبه، مهر ۲۰

مهشيد خانم در زنانه‌ها سؤال جالبي پرسيده. درباره اون شعر شاملو كه گفته: « .. من اما در زنان چيزي نمي‌يابم .. » بد نيست اگه نظرتون رو اونجا بنويسين.

در جواب دوستي كه درباره مصطفي ملكيان پرسيده بود: ملكيان در 1335 متولد شده و در رشته فلسفه تحصيل كرده است. او دوره خارج فقه و اصول را هم در حوزه علميه گذرانده است. ملكيان كه به تحقيق٬ نويسندگي و مترجمي در حوزه معرفت‌شناسي مشغول است٬ در دانشگاه‌هاي مختلف تهران فلسفه غرب٬ فلسفه و ذهن٬ ماوراءالطبيعه٬ فلسفه و اخلاق و فلسفه دين تدريس مي‌كند.

جمعه، مهر ۱۹

دوشنبه ( 15- 17 ) دكتر مصطفي ملكيان در تالار دكتر شريعتي دانشكده علوم اجتماعي دانشگاه تهران درباره فمينيسم از ديدگاه معرفت‌شناختي اخلاقي سخنراني مي‌كند. ظاهرا اين سخنراني اولين برنامه از سلسله سخنراني‌هايي است كه مركز مطالعات و تحقيقات زنان دانشگاه تهران ( به مديريت دكتر ژاله شادي‌طلب ) قصد دارد درباره مسايل زنان در عصر حاضر برگزار كند.

پنجشنبه، مهر ۱۸

احسان در باب وبلاگ و مطبوعات نظر خودش رو نوشته كه به نظرم جالبه. مطلبش رو به بهانه چاپ گزارشي در روزنامه جام‌جم با عنوان وبلاگ نويسي از نوع دخترونه نوشته و كلي به روزنامه‌نگارها گير داده. خودتون بخونين و نظر بدين.

«... يادم اومدش كه ديروز ماشين رو گذاشتم تو پاركينگ بيمه كه ديگه مجبور نباشم هر روز تو صف بيمه معطل بشم. اينجوري دردسرش كمتره هر روز خودم پياده ميرم بيمه...امروز كارمند بيمه ميگفت كه اگر يك بار ديگه تصادف كنم يه زامياد به من جايزه ميدهند...» درسته كه اين چند وقت زياد تصادف كردم ولي اشتباه نكنين. اين جملات رو من ننوشتم. اين وروجك نوشته !

بسترم صدف خالي يك تنهاييست و تو چون مرواريد گردن‌آويز كسان دگري. ( اميرهوشنگ ابتهاج - ه.ا.سايه )

اين هم قسمت اصلي خبري كه كيهان روز چهارشنبه چاپ كرده بود ( سايت كيهان هنوز بروز نشده ! ):
اميرعباس سهراب‌بيگ٬ رئيس كل دادگستري خوزستان٬ درباره قتل‌هاي زنان و دختران به عنوان قتل‌هاي ناموسي (كه در پي جنايت واقع‌شده اولياي دم از اعلام شكايت خودداري و عملا پرونده مختومه مي‌شد وحتي در مواردي نيز مانند قتل دختر 7 ساله اهوازي به دست پدر برابر قانون قصاص نخواهد شد.) گزارش داد: اين موارد باعث تجري مجرمان و شيوع اين جنايت شده است.
آيت‌الله هاشمي‌شاهرودي٬ رئيس قوه قضائيه٬ در پاسخ به گزارش رئيس كل دادگستري خوزستان اعلام كردند:« بسمه تعالي. برخي از اين موارد مصداق روشن افساد في‌الارض است كه قاضي مي‌تواند حكم اعدام را پس از رسيدگي صادر كند٬ زيرا هم افساد است و هم ارعاب و اخافة الناس.»
در ادامه گزارش روابط عمومي دادگستري خوزستان آمده است : « اين اظهار نظر كه براي قضات محاكم راهگشا مي‌باشد توسط رئيس كل دادگستري خوزستان به همه دادگاه‌هاي استان ابلاغ و از اين به بعد دادگاه‌هاي انقلاب اسلامي به اين‌گونه قتل‌ها رسيدگي خواهند كرد. »
پي‌نوشت - سايت كيهان بروز شده ولي آرشيو روز چهارشنبه كار نمي‌كنه ! حالا يه بار خواستيم به سايت كيهان لينك بديم ها !!! نمي‌ذارن اين عوامل استكبار جهاني !

چهارشنبه، مهر ۱۷

نه آدمم؛ نه گنجشك. اتفاقي كوچكم. هر بار مي‌افتم. دو تكه مي‌شوم. نيمي را باد مي‌برد. نيمي را مردي كه نمي‌شناسم. ( گراناز موسوي )

يه خبر خوب: با دستور مستقيم رئيس قوه قضائيه با قاتلان قتل‌هاي ناموسي هم مثل بقيه قاتلان رفتار مي‌شود. ( به نقل از كيهان چهارشنبه 17 مهر - هنوز اصل خبر رو سايت كيهان نيست. ) قتل‌هاي ناموسي يا قتل‌هايي كه در آن‌ها زنان و دختران به اتهام داشتن روابط نامشروع به دست پدر٬ همسر٬ برادر و يا ديگر اقوام نزديكشون كشته مي‌شوند در بعضي از مناطق ايران معمول و مرسومه. راه دور نريم. دختر 7 ساله اهوازي كه ماه گذشته به دليل اينكه عمويش به او تجاوز كرده٬ به دست پدرش كشته شد از جديدترين نمونه‌هاي اين نوع قتل‌هاست. تا پيش از اين قاتلان در اين موارد به دليل اينكه يا خودشون اولياي دم بودن و يا اينكه توسط اولياي دم ازشون شكايت نمي‌شد٬ بعد از گذراندن زمان كمي بازداشت٬ آزاد مي‌شدند. اميدوارم اصلا خبر از قتل‌هاي ناموسي نشنويم كه حالا بخوايم براي قاتلانش مجازات تعيين كنيم يا نكنيم.

دوشنبه، مهر ۱۵

«... پدرم پشت دوبار آمدن چلچله‌ها پشت دو برف. پدرم پشت دو خوابيدن در مهتابي. پدرم پشت زمان‌ها مرده است. پدرم وقتي مرد آسمان آبي بود. مادرم بي‌خبر از خواب پريد. خواهرم زيبا شد...» نمي‌دونم منظور سهراب سپهري از اين‌كه گفته خواهرم زيبا شد٬ چيه. حس مي‌كنم مردن يه پدر سنتي٬ آزادي و رهايي رو براي خواهر سهراب آورده بوده. شما چه برداشتي دارين از اين قسمت شعر صداي پاي آب ؟

سه‌شنبه، مهر ۹

بالاخره كاپوچينوي اين هفته با يه روز تاخير به خاطر مشكلي كه server داشت٬ رفت رو آنتن. مصاحبه با سينا مطلبي رو از دست ندين. دوستي تو نظرخواهي نوشته كه مطالبم افت كرده. خبر نداره كه خودم هم به شدت افت كردم ! راستش هم به سفر دروني احتياج دارم و هم به يه سفر بيروني! خيلي خسته‌ام. مدتي هم هست كه كمتر كتاب مي‌خونم و اين خيلي بده. خلاصه يه مدت اين‌جا نمي‌نويسم يا كمتر مي‌نويسم. اين مدت ممكنه دو روز باشه ممكن هم هست يه ماه طول بكشه. نمي‌دونم. شاد باشين.


[Powered by Blogger]