::: زن نوشت :::






آرشيو    /   فرستادن نظرات
I,Parastoo

چهارشنبه، مرداد ۹

از مطالب طنزي كه دربارهً طرح «مؤسسه عفاف» نوشته شده از اين يكي خيلي خوشم اومد. يه كنايه هم به وبلاگ من زده! :«۷. از وبلاگ مرد-نوشت(!!!) :


بنا به طرحي که ديروز در جلسه هيات روساي استانداري قزوين مطرح شد، قرار شد به اعتراض مردان کو...ببخشيد...ژيگولي نسبت به عدم ساماندهي منظم اين صنف محترم نيز ترتيب اثر داده شود. « خانه هاي تطهير » نام طرحي است که به موجب آن براي مرداني که به هر دليلي نمي توانند مثل آدم زندگي کنند تسهيلاتي براي جلب مشتري و کسب درآمدي آبرومند مهيا خواهد شد...» شاهين جان خيلي باحالي!

سايت امروز:«... اما خبري كه در هيچ‌يك از روزنامه‌ها اعلام نشد اين بود: طرح «مؤسسه عفاف» براي نخستين‌بار در سال 1373 به وسيله «جامعه اسلامي ناصحين قم» تهيه و براي تعداد زيادي از علما و روحانيون بلندپايه فرستاده شد... درست در زماني‌كه طرح نوشته مي‌شد، هاشمي رفسنجاني، رئيس‌جمهور وقت در يكي از خطبه‌هاي نمازجمعه پيشنهاد كرد براي حل مسأله روابط خارج از ازدواج، به‌خصوص روابط دختر و پسر، از نهاد صيغه يا ازدواج موقت استفاده شود، پيشنهادي كه هيچ‌گاه با استقبال عموم مردم مواجه نشد. حتي وقتي چند سال بعد، فائزه هاشمي در روزنامه زن دوباره اقدام به طرح اين موضوع كرد، مخالفت از تحريريه روزنامه آغاز شد... چاپ دو خبر درباره پخش صيغه‌نامه در شهر قم و فرم‌هاي ازدواج موقت در تهران نشان مي‌داد كه خبرهاي ديگري نيز در راه است...» ( اصل گزارش )

محمدرضا فرخي٬ دوست خوبم٬ مطلب ديروز رو ترجمه كرده: « من واقعا نمی فهمم که چرا شما و خیلی های دیگر با طرحی که "خانه عفاف" خوانده می شود مخالفید. من در ایران زندگی نمی کنم و اصلا قصد طرفداری از دولت ایران را ندارم. مشکل من این است که متوجه نمی شوم چه چیز بدی در طرح "خانه عفاف" وجود دارد. آیا بدی آن در این است که نوعی فاحشگی است؟ حتی اگر چنین باشد , مشخصه که فاحشگی همواره قسمتی از زندگی بشر و تاریخ بوده است.

به دلایل بسیاری که مطمئنم شما می دانید, فکر نمی کنم راهی برای دوری جستن از این موضوع وجود داشته باشد. در 5 سال گذشته من در بیش از 12 کشور مختلف دنیا بوده ام و در تمام آنها روشهای مختلف قانونی و غیر قانونی فاحشگی وجود دارد.

شاید شما "خانه عفاف" را دوست ندارید به این علت که فکر می کنید مکانی است برای عیاشی مردها !
ولی آیا فکر نمی کنید هر دو (مرد و زن) می توانند از آن لذت ببرند ؟!
آیا می پندارید که لذت جنسی فقط برای مرد است ؟» ممنونم محمدرضا.

سه‌شنبه، مرداد ۸

يه نظر موافق با طرح خانهً عفاف:«

I realy don't understand why you and many others are against the so
called
"Khanehe Efaaf"!
I am not living in Iran, nor I have any intention to support the
Iranian
government. My problem is the whatever I think I don't understand what
is
bad in "Khanehe Efaaf".
Is it because its somekind of prostitution? even if so, its very clear
that prostitution is part of Human life and history. For many reasons,
that I am sure you know, I don't think there is way to stay away from
it.
During the last 5 years I have been in more than 12 different countries
and in all of them you could easily find out that there exists legal
and
illegal prostitution.
Maybe you don't like "Khanehe Efaaf" because you think its a place for
men
orgy! but don't you think both men and women can enjoy that?
Do you think that sexual pleasure is only something that men can enjoy?»


دوشنبه، مرداد ۷

جديدترين شمارهً هفته‌نامهً كاپوچينو گزارشي از طرح خانهً عفاف دارد.

دوستي به نام عليرضا برام e-mail زده: « چرا همه دربارهً زنان بدكاره نگرانند و هيچ كس به فكر مردان بدكاره نيست؟ چه فرقي بين زني كه هر روز با يكي همبستره با مردي كه هر روز با يه زن مي‌خوابه وجود داره؟ خيانت خيانته. زن و مرد نداره. فاحشه هم فاحشه است. زن و مرد نداره. »

یکشنبه، مرداد ۶

دو روز اينجا update نشد. ببخشيد. ولي در عوض بحث جالبي در قسمت نظرخواهي درگرفته كه خوندنيه. سايت امروز: «براساس يك طرح تهيه شده توسط مقامات رسمي، يك مؤسسه رسمي با ثبت مدت و دريافت اجرت ازدواج موقت، متقاضيان را به هتل‌ها معرفي مي‌كند....» ديروز خيلي تلاش كردم كه از طرح خانهً عفاف اطلاعات بيشتري جمع كنم ولي نشد.

كسايي كه وبلاگ احسان رو مي‌خونن حتما مي دونن كه جمعه كجا بودم. احسان يه سري از بچه‌هاي وبلاگ‌نويس رو جمع كرده بود و با هم رفتيم كلاردشت. خيلي خوش گذشت. جاي همتون خالي. از ديدن حسين درخشان و مرجان عزيز خيلي خوشحال شدم. هيچ وقت نمي‌تونستم فكر كنم محمدرضا٬ علي پيروز٬ خورشيدخانم٬ پينك‌فلويديش٬ آرش سايت آينه٬ نيماي سايت پندار٬ نفيسه خانم مطلق٬ عكاس خوب و جوون روزنامهً حيات‌نو و امين رجايي رو در يه جا با هم ببينم! ولي خب احسانه ديگه! بچه‌هاي كاپوچينو ( نيما٬ خسرو٬ بابك٬ گيتا٬ علي عسگري ) هم مثل هميشه باحال بودن. بودن سامان٬ دوست نيما؛ مهدي و آرش٬ دوستاي احسان؛ شبير و عليرضا و بقيهً بچه‌ها باعث شده بود جمعمون گرم‌تر بشه. جاي خيلي‌ها خالي بود. مخصوصا جاي شاهين دلتنگستان. يه چيز جالب! خداداد و پيام با من فاميل دراومدن! شب جمعه خداداد اينا خونهً خالهً من مهمون بودن. خداداد كه انگليس درس مي‌خونه٬ چند روزيه اومده ايران و خيلي دلش مي‌خواست تو اين سفر با ما بياد كلاردشت. ولي خب ظرفيت اتوبوس تكميل بود و نمي‌تونستم ازش دعوت كنم باهامون بياد. پيام هم همين روزا مياد ايران. از اينكه اين همه دوست و آشنا ميون وبلاگرها دارم خيلي خوشحالم. اين روزها درگير كاري هستم و كمتر مي‌رسم به وبلاگ‌ها سر بزنم. حال و روزم هم زياد خوش نيست. كاش اينقدر از نظر جسمي ضعيف نبودم. آخه دو شب نخوابيدن كه نبايد آدم رو از پا دربياره. حالا خوبه از نظر روحي خيلي شارژم وگرنه...

چهارشنبه، مرداد ۲

شبح: «... هيچ شرح و بسطي نياز ندارد، يك مرد مي‌تواند بدون هيچ دليلي همسر خود را طلاق دهد اما اگر زني بخواهد شوهر خود را طلاق دهد نمي‌تواند! مگر آن كه شوهرش زنداني، آن هم بيشتر از 5 سال و يا ديوانه باشد و يا از همه جالب‌تر اين كه مستمراً و خارج از عرف از شوهرش كتك بخورد(!)... البته شوهران گرامي هم خواهند گفت: اولاً ما به طور مستمر ضعيفه‌ي خود را نمي‌زنيم هر وقت گُه زيادي خورد ما هم مشت و لگد به خوردش مي‌ديم، خارج از عرف هم نيست هم باباي ما ننه‌مونو مي‌زد هم... » حيف كه سيستم نظرخواهي شبح خرابه. دربارهً تصويب طرح « تعيين مصاديق عسر و حرج » ( كه زنان فقط با اثبات يكي از اين مصاديق در دادگاه مي‌تونن درخواست طلاق كنن ) به‌زودي مي‌نويسم.


بعضي از خوانندگان خوب زن‌نوشت حرف زدن از فال‌گيري و خواستگاري و ... را سطحي‌نگري و دور از شأن اين وبلاگ مي‌دونن. خوب يا بد بين دختران

هم‌سن خودم كه هستم صحبت از اين چيزها به ميون مياد و من هم نمي‌تونم نسبت به اين حرفها بي‌تفاوت باشم. تا اونجايي كه سوادم مي‌رسه سعي مي‌كنم رفتارهاي

عاقلانه‌اي داشته باشم ؛ سعي مي‌كنم كارها و حرف‌هاي خودم و ديگرون رو نقد كنم و روز به روز بهتر بشم. اما هميشه فكر مي‌كنم حرف نزدن از چيزايي كه فكر مي‌كنيم

عيب و نقص هستن٬ خيلي بدتر از بيان اون‌هاست. وقتي يه موضوعي مثل فال‌گيري مطرح بشه٬ پشت سرش حرف از دلايل انجام چنين كاري هم به ميون مياد. اون

وقت اگه فال‌گيري به نظرمون كار بي‌ارزشي هست٬ سعي مي‌كنيم دلايل وجود اين رفتار رو بسنجيم ؛ يا اون‌ها رو از بين ببريم يا يه رفتار جايگزين براشون پيدا كنيم.

زن‌نوشت دوست داره مسايل اجتماعي (مخصوصا در حوزهً زنان) رو از ديد صاحبش٬ كه يه دختر 22 سالهً دانشجوست٬ منعكس كنه. همين!

سه‌شنبه، مرداد ۱


امشب با سه تا از دوستاي دبيرستان كه با هم صميمي هستيم٬ جمع بوديم. تولد ساناز بود. عكسهاي قديمي رو آورده بود و كلي به قيافه‌هاي اون موقعمون خنديديم. خوشبختانه هيچ كدومشون وبلاگ ندارن وگرنه در يك عمل افشاگرانه مي‌تونستن اون عكسهاي تيكه (!) رو بذارن رو نت.
« شيوا يه سفر برات افتاده. فالت خيلي روشنه. يه پسر با ريش بزي مي‌بينم كه تو فكرته...» نيكو از فنجوناي قهوه داشت برامون فال مي‌گرفت. خيلي وقتها براي سرگرمي از اين كارها مي‌كنيم. « پرستو يه خانم قدبلند و چونه دراز مي‌بينم كه نگاش به تو ِ ...» يه لحظه اومدم عقب‌تر نشستم و ديدم سه تا كله رفته تو يه فنجون كوچيك. اين همه دقت براي ديدن تقدير! نمي‌دونم چرا اين همه فال و فال‌گيري بين زنان و دختران ما طرفدار داره. حتي خيلي‌ها مثل من كه به اين چيزا اعتقاد ندارن براي تفريح هم كه شده چند باري تو عمرشون فال قهوه و ورق و ... رو تجربه كردن. شايد چون زنان ما براي آيندشون خيلي نگران هستن. شايد چون احساس امنيت نمي‌كنن. شايد چون ... دوست دارم بدونم شما هم فال مي‌گيرين يا نه و چرا؟ امشب تولد يه عزيز ديگه هم بود. پرشنگ جونم تولدت مبارك.

دوشنبه، تیر ۳۱

سرم درد مي‌كنه. خيلي درد مي‌كنه. درد؟ تو به اين مي‌گي درد؟ پس نگار و ندا و هدا چي بگن؟ خودت رو نزن به اون راه. همين ديروز اين سه قلوي ناز 4 ساله رو ديدي كه از درد سرطان به خودشون مي‌پيچيدن. پس ارشاد پسر 11 ساله‌اي كه از سر‌پل‌ذهاب تا تهران از درد سرطان خونش هيچ‌كس باخبر نشد٬ چي بگه؟ يا فاطمهً كوچك كه نگاهش از تب همه جا رو مي‌سوزوند؟ معده‌ام درد مي‌كنه. حس مي‌كنم حركت دودي شكلش تبديل شده به يه حركت دوراني. سردمه. سرم داره مي‌تركه. احتياج به آرامش دارم. همهً انرژي نداشته‌ام رو جمع مي‌كنم و حال اون مددكار مهربون «محك» روتصور مي‌كنم. همون خانمي كه بعد از پرداخت هزينهً درمان هر كدوم از بچه‌هاي مبتلا به سرطان چشمهاش دريا مي‌شد. به سارا فكر مي‌كنم. همون دختر 24 ساله‌اي كه از 17 سالگي داره با عشق براي «محك» فعاليت مي‌كنه. به مادر و پدراني فكر مي‌كنم كه بچه‌هاشون سالم سالم شدن. به اين فكر مي‌كنم كه 75 درصد از كودكان مبتلا به سرطان در صورت درمان به موقع كاملا خوب مي‌شن. مؤسسهً خيريهً حمايت از كودكان مبتلا به سرطان رو دريابيد كه اونا واقعا دارن كولاك مي‌كنن. شعارشون اينه: در ايران ديگر هيچ كودك مبتلا به سرطاني از فقر نمي‌ميرد. اين فقط شعار نيست. خودم ديدم عين عملشونه. ياران محك يه بيمارستان ساختن كه براي تجهيزش به كمك احتياج دارن. سرم هنوز درد مي‌كنه ولي دارم فرم عضويت «محك» رو پر مي‌كنم. اين داره آرومم مي‌كنه.

یکشنبه، تیر ۳۰

باز هم دربارهً ازدواج. اين بار تنهاي شب: «... راستی (خطابم به آقايونه) اگر دختری از شما خواستگاری کنه چه واکنشی نشان می‌دهيد و چه فکر مي‌کنيد؟»

گل‌كو: «... اين عادي نيست كه دختر و پسر از بچگي از هم جدا باشند و در جواني وقتي همديگر را مي بينند بلد نباشند با ؛ جنس مخالف؛ بدون لبو شدن دو كلمه حرف بزنند... دختر و پسر كجا همديگر را ببينند و بشناسند تا بتوانند به خلقيات و رفتارهاي هم آشنا شوند؟... » نظرتون رو به گل‌كو بگيد.

مريم ميرزا، دوست خوبم، يادداشتي نوشته است درباره زنان روسپي: « 1. امروز حدود هاي ساعت 5 بعد از ظهر كه براي مصاحبه با دكتر اقليما مي‏رفتم دختري دراتو بوس كنارم نشسته بود ‎ 22 ساله و دانشجوي رشته نقاشي. حرف كه بينمان شروع شد پرسيدم: "اگر همين الان سريع بخواهي بزرگ ترين مشكل زنان را بگويي چه چيزي به نظرت مي رسد؟" گفت: "اين كه كساني يك زن وحركات و رفتارش را مي سنجند كه خودشان زن نيستند و نمي توانند شرايط يك زن را درك كنند ...زن هاي خياباني را به جرم ولگردي مي گيرند. اما كجا خانه امن براي زنان كتك خورده يا براي زناني كه دستمايه مادي ندارند وجود دارد؟... فقط مي گويند زنه فاحشه است يا مي گويند فراري است اما هيچ كس نمي پرسد چرا يك زن از خانه فرار كرده يا چرا يك زن فاحشه شده...؟"
2. دكترمصطفي اقليما، مددكار اجتماعي، مي گويد:"زن ممكن است روسپي شود اما چه كسي او را روسپي مي كند؟ من كه مرد هستم؟ او كه مرد است؟ يا شرايط اقتصادي و فرهنگي؟...كي ؟ چي زن را خراب مي كند؟ مسلما مرد با حرف هاي خوشايند با رفتارهاي خوشايند شروع مي كند و بعد شرايط، زن را مي كشد داخل...آخرش هم همين مرد درباره زن قضاوت مي كند."
3. به سه سال پيش بر مي گردم. پاييز 78. ميدان مخبرالدوله. هر روز زني روسپي با كفش هاي قرمز پاشنه بلند و آرايش غليظ و مانتويي مندرس ازآن حوالي مي گذشت.من كه براي كاري به انتشارات اميركبير مي رفتم هر دفعه با خودم شرط مي بستم كه بروم جلو و با او صحبت كنم. اما...هميشه مي گفتم باشد دفعه بعد. آن پاييز گذشت و چند بهار و پاييز ديگر هم ومن هنوز هم از خودم سوال مي كنم چه كسي مقصر است؟»

شنبه، تیر ۲۹

جديدترين شماره‌ً ماهنامهً «زنان» يكي دو روز ديگر روي پيشخوان روزنامه‌فروشي‌ها مي‌آيد. در اين شماره گزارشي از پايين آمدن سن فحشا در ايران و نيز گزارشي از فحشاي كودكان در اروپا آمده است.

پنجشنبه، تیر ۲۷

يك روز به پايان «هفتهً فيلم فروغ» مانده است. مستندسازان زن ايران از 22تا 28 تير دور هم جمع شدند تا هم كارهاي همديگه رو ببينن و هم داوري بشن. از فيلم‌هاي اين جشنواره٬ «فراري» ساختهً زيبا ميرحسيني و كيم لانگيناتو را ديده‌ام.مستند بسيار قوي و پر احساسي است از دختران فراري ساكن در خانهً ريحانه. نمي‌دونم كه كار قبلي اين دو كارگردان را ديده‌ايد يا نه. «طلاق به سبك ايراني» جايزه‌هاي زيادي رو نصيب اين دو زن خوشفكر كرد. در بخش‌ حاشيه‌اي اين جشنواره٬ آثار مستند مرداني نمايش داده شد كه در حوزهً زنان فعاليت داشته‌اند. فيلم زيباي «زينت؛ يك روز بخصوص» ساختهً ابراهيم مختاري هم در اين بخش به نمايش دراومد. اين مستند دربارهً زينت دريايي٬ تنها زن عضو شوراي شهر قشم است. ديدن تلاشهاي زني كه با جو سنگين مردسالار قشم مبارزه مي‌كند٬ روبند از چهره برمي‌دارد و يك‌تنه به ديگران مي‌فهماند كه زن ايراني بي‌دليل تحقير مي‌شود٬ تحسين هر بينندهً منصفي را بر مي‌انگيزاند. اين هفته درگير بودم و خيلي حواسم پرت بود وگرنه بايد زودتر از اينها خبر برگزاري اين جشنواره رو مي‌نوشتم. راستش زادمهر با لينكي كه در نظرخواهي مطلب قبل گذاشته بود٬ يادم انداخت كه دربارهً هفتهً فيلم فروغ بنويسم. (فهرست فيلم‌هاي حاضر در جشنواره)

چهارشنبه، تیر ۲۶

گل‏كوي عزيز تو وبلاگش دربارهَ ازدواج نوشت، شما نظرهاتون رو اينجا نوشتيد و مرجان عزيز هم برايم e-mail زده :«... خواسته بودي كه ما متاهل ها نظراتمون را بگيم .
خيلي برام جالبه , امروز كه اين مطلب را مينويسم درست سه سال از روز آشنائي من و همسرم ميگذره . دقيقا سه سال پيش در چنين روزي با مردي آشنا شدم كه تصورم از ازدواج را دگرگون كرد . ( هرچند هنوز هم معتقدم كه ازدواج يك امر غير طبييعيه ) . ترسي كه من از ازدواج داشتم غير قابل توصيف بود . متاسفانه در شهري زندگي ميكردم كه كلية رسوم مربوط به ازدواج در آنجا درست مثل خريد و فروش يك گوسفند بود ! نميتوني تصور كني كه اونجا به راحتي خانوادة پسر با يك دسته گل ميروند توي كوچه اي و ازاول زنگ درها را ميزنند و ميگويند “ خانم , دختر داريد ؟ “ . يا اينكه تا جلسة سوم دختر و پسر روي همديگه را نميبينند و معلوم نيست بعد از اينكه خانواده ها حرفهاشون را زدند و اين دو نفر همديگه را ديدند و خوششان نيامد بايد چه كار كنند !
خلاصه كنم , در چنين شهري بزرگ شدم و از ازدواج متنفر ! فكر ميكردم نميتونم هيچ مردي را به حريم خصوصي خودم راه بدم . تصور زندگي با آدمي كه زن را فقط يك “ ماده “ ببينه برام تهوع آور بود ...
بالاخره از طريق فردي كه تا آخر عمر من را مديون خودش كرد همسرم آشنا شدم . همون بود كه ميخواستم . هيچ چيز نداشت ( باور كن هيچ چيز نداشت . اون سالهائي را كه بايد تلاش ميكرد تا ” چيزي “ جمع كنه بخاطر عقيده اش در زندان گذرانده بود ) ديدم هموني است كه من را يك زن نميبينه . فقط شريك زندگي ميخواد . و باهاش ازدواج كردم . با دست خالي ... بر خلاف دخترهاي امروزي كه اول جيب شوهرشون را ميبينند .
باوركن از زندگيم راضي راضيم . كاش زودتر سرو كله اش پيدا ميشد تا 28 سال تنها نمي موندم . چيزهائي هست كه نداريم ولي اونچه كه داريم جبران همه چيز را ميكنه . اون كه بيشتر از همه داريم عشقه . زنده نگه داشتيمش و نگذاشتيم در اين كوران دچار روزمرگي بشه . بهش خوراك داديم . از خودمون مايه گذاشتيم . از خيلي چيزها به ميل خودمون و براي ديگري گذشتيم . متحول شديم و به ديگري در مسير تحولش كمك كرديم . با هم مطالعه كرديم , به موسيقي گوش داديم , گريه كرديم , خنديديم و هيچوقت ايرادهاي همديگه را به روي ديگري نياورديم . ( البته ازش صحبت كرديم ولي تا جائي كه لازم نبود ازش گذشتيم . )
پرستو جان , براي تو و همة دخترها و پسرها آرزوي ازدواجي موفق ميكنم . ازدواجي كه به بند نكشاند بلكه آزاد كند . ولي فراموش نكنيد كه هيچ چيزمفت و مجاني به دست نمياد . براي هر چيز خوبي بايد مايه گذاشت , مايه ....»

سه‌شنبه، تیر ۲۵

درد ِ با تو بودن؛ درد ِ بي تو بودن؛ درد ِ بودن...

یکشنبه، تیر ۲۳

نمايشنامهً «خانهً برناردا آلبا» به ترجمهً احمد شاملو. (هومن جان ممنونم)

«...نبايد مسئله زن را فقط به بعد طبقاتی و ستم نظام سرمايه داری تقليل داد و تنها و تنها از اين زاويه طبقاتی و اقتصادی به حقوق و خواسته های زن توجه کرد و نيز نبايد مسئله زن را تنها در بعد جنسی خلاصه کرد و حقوق زن را تنها از زاويه آزادی روابط جنسی يا عشق آزاد نگريست که انگار مشکل و معضل اصلی زنان در نداشتن آزادی کامل برای ارضای غرايز جنسی آنهاست و يا مثلا با برداشتن چادر و روسري٬ ‌زنان مدرن می شوند...» تنهاي شب دربارهً حقوق زنان مي‌نويسه. اين بار به شكل مقاله نوشته و در آخرش نتيجه گرفته كه:« رفع تحميل‌ها و محدوديت های اجباری غير انسانی عليه زنان جز با ارتقای فرهنگ و بينش عمومی جامعه نسبت به زنان ، و نيزبا تسليم نشدن به قوانين و انديشه ها و افکار واپس گرايانه و جاهلانه امکان پذير نيست.» اما چه‌جوري مي‌شه فرهنگ و بينش عمومی جامعه نسبت به زنان رو ارتقا داد؟ فكر كنم اگه كمي اين كلي‌بيني رو كنار بذاريم٬ به يه نتايجي برسيم.


خيلي برام پيش اومده كه خاطراتم رو پيش چشمم مجسم كنم و باهاشون حال كنم. مخصوصا وقتي تنها هستم. اما امروز خاطرات خودشون مجسم شده بودن! با پانته‌آ٬

ثمره و آرميتي٬ سه تا از دوستان خوب دوره راهنمايي كه تازه پيداشون كردم٬ (يعني پيدام كردن ... اصلا چه فرقي داره؟) دور هم بوديم. حسابي ياد راهنمايي

اميدوار٬ تقلب‌ها٬ معلم‌ها و بلاهايي كه سرشون آورده بوديم و خيلي چيزاي ديگه رو زنده كرديم. واقعا خوش گذشت! اونقدر خنديديم كه تمام عضلات صورت من هنوز

هم درد مي‌كنه. ببينيد چقدر كافه رو شلوغ كرده بوديم كه اومدن بهمون تذكر دادن! من صميمانه از همهً زوج‌هاي مرتبي كه امروز همزمان با قرار ما تو كافهً مذكور

حضور داشتن٬ و ما نذاشتيم به كارشون برسن٬ عذر مي‌خوام! امشب به خاطر درگيري‌هاي كاري٬ احساسي٬ عاطفي و ... نمي‌تونم بيشتر بنويسم. «...من با

تو تنها نيستم٬ هيچ‌كس با هيچ‌كس تنها نيست. شب از ستاره‌ها تنهاتر است...»

شنبه، تیر ۲۲


دستش رو كه گرفتم توي دستم٬ يخ زدم. فكر كنم فشارخونش زير صفر بود. سبزي چشم‌هاي قشنگش خوني شده بود و نگاهش خيره. لرزش صداي مامانم مو به تنم

سيخ مي‌كرد: «سر كه برگردوندم ديدم اون ور شيشهً ماشين وايساده. يه چيزي هم تو دستش بود كه برق مي‌زد. يعني چاقو بود؟» مامانم در ماشين رو قفل كرده

و سريع پاش رو گذاشته رو گاز: «اصلا نفهميدم از كجا اومد. همهً ماجرا در كل يه دقيقه طول كشيد.» بعد از اين نيمچه حمله‌اي كه ساعت 21 ٬ نبش يكي از

كوچه‌هاي خيابون شلوغ شريعتي به مامانم شده٬ مي‌دونم كه امشب خواب نداره. امشب چند تا زن خواب ندارن؟

جمعه، تیر ۲۱


هيچ وقت نتونستم صحنهً كتك خوردن يه زن از موجودي كه ظاهرا شوهرشه رو طوري تصور كنم كه تبديل به كابوس نشه. خيلي وحشتناكه ولي در عين حال خيلي هم

تكرار مي‌شه! زني رو فرض بگيريد كه با كلي شخصيت و غرور و هر چيز خوب ديگه‌اي كه بتونيد تصورش رو كنيد٬ ازدواج مي‌كنه و بعد در اولين مشاجره بين اون و

همسرش٬ استخون‌ها و بدتر از اون غرورش شكسته مي‌شه. بعضي وقت‌ها كسايي كه كتك مي‌خورن٬ يه جورايي قهرمان مي‌شن. مثل اونايي كه تو تجمع‌هاي سياسي يا

صنفي آسيب مي‌بينن. ولي زن‌ها قهرمان‌هاي خاموش خونه‌هاشونن. در و ديوار خونه‌هاي ناامن براشون دست مي‌زنن و هورا مي‌كشن. هميشه وقتي از بيرون به خونه

وارد مي‌شم٬ يه جور حس راحتي و امنيت بهم دست مي‌ده. اصلا نمي‌تونم روزي رو تصور كنم كه با يه آدمي كه خيلي هم دوستش دارم تو يه خونه‌اي زندگي كنم كه از

در و ديوارش تهاجم رو حس كنم. نه! نمي‌تونم به اين حقيقت اعتراف كنم كه بيشتر زن‌هايي كه الان تو خونه‌هايي ناامن زندگي مي‌كنن٬ يه روزي همين حس من رو

داشتن. نمي‌تونم آينده‌اي پر از هراس توي خونه رو براي خودم تصور كنم. مي‌گن كه خشونت خانگي (domestic violence) درد مشترك همهً

زنان در سراسر دنياست. تازه اين خشونت درجه‌هاي مختلفي داره. از ضرب و شتم ساده گرفته تا خشونت‌هاي جنسي و حتي تهديد به مرگ ! اما يه چيز ديگه رو هم

زياد شنيدم: خانه‌هاي امن (shelters). تا اونجايي كه مي‌دونم بيشتر اين خانه‌هاي امن زير نظر سازمان‌هاي غيردولتي اداره مي‌شه. اغلب اين مكان‌ها به

زناني كه مورد خشونت واقع شدن٬ جا و امكانات مي‌دن و بعد از اينكه حالشون رو به راه شد٬ بهشون كمك مي‌كنن كه از همسرشون به خاطر اقدام خشونت‌آميزشكايت و حتي

تقاضاي طلاق كنن. ظاهرا تو ايران همچين جايي وجود نداره. نمي‌دونم مخالفت‌هاي حاكميت پشت اين قضيه است يا چيز ديگه. كسي در ايران خانهً امن سراغ

داره؟ جايي كه بشه به اداره‌كننده‌هاش اطمينان كرد. كاش به وجود اين خانه‌هاي امن نيازي حس نمي‌شد. كاش هيچ زني تو خونهً خودش احساس ناامني نمي‌كرد.

كاش قلب براي زندگي بس بود...

محمدرضا: «چرا یه روزی یاهو اعلام کرد که بیشتر از پنجاه درصد از user های فعال yahoo messenger ایرانی هستند؟
چرا تو ایران همه از اینترنت برای چت استفاده می کنند؟ چرا اغلب نامه های رد و بدل شده حرفای عاشقونه و یا مخ زنیه؟ چرا هر کی وبلاگ می نویسه در درجه اول سعی در جذب جنس مخالف داره؟... آیا اینترنت روش درستی برای اینجور روابطه ؟!» به نظرم موضوع جالبيه. بد نيست اگه نظرتون رو تو وبلاگ Know-How بنويسيد.

پنجشنبه، تیر ۲۰

چه فايده از حرف؟...

چهارشنبه، تیر ۱۹

در شهر شايعه شده كه تعدادي خانم چادر به سر در جاهايي مثل امامزاده صالح و بهشت‌زهرا خرماهايي خيرات مي‌كنن كه داخلشون به خون آلوده به HIV آغشته است. شما هم شنيدين؟ اگه دهان كسي زخم باشه و از اين خرماها بخوره به ويروس ايدز آلوده مي‌شه؟ اصلا اين كارها يعني چي؟ اگه شايعه هم هست٬ خيلي شايعهً بديه! خلاصه مواظب خودتون باشيد!

خانه برناردا آلبا٬ محل يك اجتماع زنانه است. برناردا با پنج دختر بزرگ و مادر روان‌پريشش همراه با دو كلفت در سوگ همسر نشسته است. پسري به نام په‌په به

خواستگاري دختر بزرگ خانواده مي‌آيد. دختري كه كلي مال و اموال به ارث برده است. اما دو دختر كوچكتر عاشق په‌په هستند. رقابت ميان اين دو٬ خواهري را از

يادشان برده است. در خانه برناردا آلبا٬ همه تشنهً مَردند. چشم همه حتي كلفت‌ها به راهِ آمدنِ پسر است. پسري كه هيچ‌وقت او را بر صحنه نمي بينيم. برناردا٬ با

آن هيات مردانه٬ حافظ سنت‌هاي جامعهً پدرسالار است. جايي در جواب كلفت مي‌گويد: «من فكر نمي‌كنم؛ فقط دستور مي‌دهم.» وقتي كه يكي از دو دختر عاشق به

تصور كشته شدن پسر٬ خودكشي مي‌كند ؛ برناردا به خود دلداري مي‌دهد: «دخترم باكره مرد.» او خوب مي‌دانست دخترش از په‌په باردار است اما تفكرات جامد

مردسالارانه‌اش بر او بيش از اين‌ها سلطه دارد كه بخواهد اين حقيقت را باور كند. لوركا باز هم مرا مات كرد. «خانه برناردا آلبا» نمايشنامه‌اي است از فدريكو

گارسيا لوركا به ترجمه نجف دريابندري. اين روزها روبرتو چولي اين نمايشنامه را در سالن اصلي تياتر شهر روي صحنه برده است. درباره اين اجرا و بودجه‌اي كه

مركز هنرهاي نمايشي به جاي كارگردان‌هاي ايراني در اختيار گروهي خارجي گذاشته است٬ حرف بسيار است. به اين حرف‌ها كه باعث شده مطبوعات ما هم بهاي لازم

را به اين نمايش ندهند٬ كاري نداشته باشيد. اجراي چنين متن‌هايي حتي به سبك آلماني (كه به خاطر بي‌روح و بي‌احساس بودنش چندان باب ميل من نيست) براي ما

غنيمت است. همين امشب برنامه تياتر را رديف كنيد!(ساعت 7 شب ) بازيگران نمايش: رويا تيموريان٬ مهتاج نجومي٬ فريده سپاه‌منصور٬ نرگس هاشم‌پور٬ مهسا

مهجور٬ آشا محرابي٬ پانته‌آ پناهي‌ها٬ عاطفه تهراني و مايده طهماسبي. درباره چولي: دكتر روبرتو چولي٬ كارگردان آلماني٬ ايتاليايي تبار است. در 1943 در ميلان

متولد شد. او فارغ‌التحصيل رشته فلسفه از دانشگاه ميلان است و دوره عالي فلسفه را با رساله‌اي درباره هگل به پايان برده است. او در 1980 گروه «روهر» را

در شهر مونهايم آلمان بنيان گذاشت. وي از 1377 در جشنواره‌هاي بين‌المللي تياتر فجر در تهران حضور داشته و اخيرا جايزه بنياد هيروشيما در سويد را براي

گسترش روابط تياتر با ديگر كشورها گرفته است.

سه‌شنبه، تیر ۱۸

ازدواج؛ خوشبختي يا بدبختي؟ گل‌كو نظرش را نوشته است.

دوشنبه، تیر ۱۷

دلم مي‌خواست تو صورتم فرياد كنه: چرا دير كردي؟ دلم مي‌خواست داد بزنه و من شرمگين سرم رو بندازم پايين و هيچي نگم. ولي مامانم يه نگاه كوتاه بهم كرد و رفت تو اتاقش. ساعت نزديك 11 شب بود. حتما نمي‌شده زودتر بيام. چرا اين رو درك نمي‌كنه؟ كاش بابام مسافرت نبود. اون هميشه يه جور خوبي كه هيچ‌وقت نفهميدم چه جوري٬ سر صحبت رو باز مي‌كنه و بعد فوقش چهار تا داد و بيداده. برام عجيبه كه چرا مامانم من رو درك نمي‌كنه. مگه هيچ وقت يه دختر 22 ساله نبوده؟ قبول دارم شرايط زندگيش فرق مي‌كرده ولي آخه... ما مثلا فقط يه نسل با هم فاصله داريم اما فاصله‌هامون خيلي بيشتر از اين حرفاست. دلم نمي‌خواد غر بزنم اما تو اين يه مورد يعني تفاوت‌هاي فكري و حسي بين اين دو نسل بدجوري گير كردم. نكنه شما هم ...؟؟؟

یکشنبه، تیر ۱۶

«آزادي» را در آينه ببينيد.

شنبه، تیر ۱۵


امشب با دو تا دوست خوب دور هم بوديم. نمي‌دونم چي شد كه حرف ورزش به ميون اومد. يهو ياد اون 7 سالي افتادم كه عين ديوونه‌ها دنبال توپ بسكتبال بودم.

انعكاس برق چشمام رو تو هر دو جفت چشم دوستام حس كردم و توي دلم خالي شد. يه آن دلم خواست تنها باشم. آخه كلي تصوير و خاطره داشت جلوي چشام رژه

مي‌رفت. خوشبختانه اون دو تا گرم حرف زدن بودن و من هم تو خاطراتم سير كردم. خودم رو مي‌ديدم كه 12 سالم بود و مثل يه آهوي شكننده سه‌گام مي‌رفتم. ياد

اولين باري افتادم كه توي يه مسابقه رسمي شركت كردم و هنوز به زمين وارد نشده٬ روم يه فول شد و بعد هم پنالتي! يادش به خير روزاي اردو ... چقدر دلم براي

راهله ٬ آنا٬ فلورا٬ روبينا٬ مريم٬ شيما٬ پريوش٬ كارين٬ بنفشه٬ فريبا و بقيه بچه‌ها تنگ شده. ناهيد! چقدر دلم براي ناهيد اديب‌پور مربي نازنينم تنگ شده. ناهيد عين مامان دوم من بود. چقدر دوستش داشتم و چقدر ازش حساب مي‌بردم . من دو سال و نيمه كه بازي نمي‌كنم. چرا؟ چون پپيشرفت نكرده بودم دلم رو زد؟ نه! من آدم اين حرفا نيستم. يادمه با راهله و پرشنگ٬ خواهرم٬ كه كاپيتان تيم بود ٬ تيم شركت‌نفت رو از دسته 3 رسونديم به دسته اول باشگاه‌هاي تهران. يادمه چند تا بازي تو دسته يك وقتي يه نفرمون اخراج مي‌شد به خاطر كمبود بازيكن 4 نفره بازي رو ادامه مي‌داديم و از جون مايه مي‌ذاشتيم. آخ كه اين اواخر چه حالي مي‌داد با دريبل n نفر رو رد مي‌كرديم و با يه پاس پشت كار تيم مقابل تموم بود...چي شد كه همه چي رو گذاشتم كنار؟ شايد يه اتفاق ساده؛ شايد بي‌جنبه‌گي خودم؛ شايد خستگي از حرف و حديث‌هايي كه تو محيط‌هاي ورزشي زياده؛ شايد...ولي نه. من اون وقتي از بسكتبال كه واقعا عاشقش بودم بريدم كه حس كردم نهايت پيشرفت من عضو شدن توي تيم ملي و بازي كردن با تيم‌هاي كشورهاي اسلاميه. اين اصلا جاه‌طلبي من رو ارضا نمي‌كرد.

پنجشنبه، تیر ۱۳


چند وقته كه از هر چي مي‌نويسم بالاخره يه جوري به سربازي ربط پيدا مي‌كنه. درباره سن ازدواج پرسيدم و مي‌دونستم پسران بدون داشتن برگه‌ پايان خدمت يا برگه

معافي و يا گواهي اشتغال به تحصيل٬ نمي‌تونند زير هيچ قراردادي رو (از جمله ازدواج) امضا كنن. درباره كنكور نوشتم و بالا رفتن درصد پذيرفته‌شدگان دختر در

دانشگاه‌ها كه باز سربازي خودش رو انداخت وسط! وقتي صحبت از اشتغال و بيكاري شد سربازي بيشتر خودنمايي كرد. ولي اجباري بودن سربازي در بحث برابري

حقوق انسان‌ها (زن و مرد) جاي ويژه‌اي داره. فكر مي‌كنم درستش اين باشه كه اجبارها همه از روي اجبار به‌ وجود بيان يعني اگر اون اجبار برداشته بشه براي

امنيت كشور٬ نظم يا استقلالش مشكلي پيش بياد. ولي بيشتر وقت‌ها اين‌جوري نيست. واقعا چه اجباري هست كه پسران همه برن سربازي؟ اين همه سرباز براي چي

مي‌خوايم آخه؟ يا چه اجباري هست كه همه دختران ما (حتي اقليت‌هاي مذهبي) براي اينكه در جامعه حضور داشته باشن٬ خودشون رو بپوشونن؟ حالا باز سربازي يه

مدت كوتاهه ولي مشكل دختران ما از وقتي كه عقلشون مي‌رسه٬ شروع مي‌شه و تا آخر عمرشون ادامه داره. نمي‌دونم كي قراره تو اين كشور فكر كنه و تصميم بگيره

ولي اون هر كسي هست بياد و يه خوبي بكنه و اين اجبارها رو يه‌طوري منطقي كنه. درباره سربازي دوست خوبم٬ «نظاره‌گر تنها »٬ اطلاعات جالبي برام فرستاده.

دارم مرتب‌تر و خلاصشون مي‌كنم كه بذارم اينجا. ضمن اينكه شاهين دلتنگستان تو نظرخواهي مطلب قبل يه پيشنهاد خوب داده. گفته:«پسر ها هم سربازي نروند
هرکس دلش خواست بره، حقوق مناسبي هم بگيره، مثل يک شغل.» نظر شما چيه؟

سه‌شنبه، تیر ۱۱

تا قبل از اينكه در جريان تهيه گزارشي٬ براي مصاحبه به دفتر شيرين عبادي بروم٬ نمي‌دانستم كه كتاب « آموزش حقوق به دختران دانش‌آموز » نوشتهً اوست. اين

كتاب را وزارت آموزش‌و‌پرورش منتشر كرده است و دقيقا به همين علت بود كه نمي‌توانستم حدس بزنم كار خانم عبادي باشد. به هر حال از اين اتفاق خيلي خوشحال

شدم . استفاده از نظرها و تجربه‌هاي كساني چون شيرين عبادي در زمينهً حقوق خصوصا حقوق كودكان در وزارت آموزش‌و‌پرورش اتفاق خوشايندي است. حسين درخشان در روزهاي اخير دربارهً اين كتاب نوشته است:« حمله‌ی کيهان درباره‌ی محتوای يک کتاب آزمايشی دبيرستان نشان می‌دهد که بالاخره بعد از شش، هفت سال،

دولت خاتمی به يکی از مهمترين وظايفش که اصلاح محتوای آموزشی مدارس ايران است، شروع کرده که عمل کند. هرچند که می‌دانم باز هم از ترس کيهان و امثال آن

جا می‌زنند...» شايد بد نباشد دربارهً اين طرح جالب بيشتر بدانيد. نخستين دورهً آزمايشي طرح «آموزش حقوق به دختران دانش‌آموز» 24 فروردين در شيراز

و اصفهان آغاز به كار كرد. تمام دانش‌آموزان دختر دوم دبيرستان اين دو شهر 12 جلسهً دو ساعته در كلاس‌هاي حقوقي شركت كردند و با حقوق اجتماعي ٬ بهداشتي و

مدني خود آشنا شدند. در گفت‌و‌گو با معصومه طاقي٬ مشاور امور بانوان سازمان آموزش‌و‌پرورش تهران فهميدم كه اين طرح قرار بوده در تهران هم اجرا شود اما «

به علت پاره‌اي مشكلات با تاخيري چند ماهه از پاييز 1381 در مدارس تهران آغاز خواهد شد.» طاقي در جواب به اين سؤالم كه چرا فقط به دختران حقوقشان را

آموزش مي‌دهيد٬ گفت:« به دليل شرايط ويژه و آسيب‌پذير بودن دختران٬ آموزش حقوق از دختران شروع مي‌شود. قرار است اين طرح براي پسران هم اجرا

شود.» برپايي اين طرح در كنار طرح گنجاندن مطالبي دربارهً پيشگيري از ابتلا به ايدز در كتاب‌هاي درسي دانش‌آموزان راهنمايي حركت‌هاي خوبي است. به اين‌ها

اضافه كنيد اجباري شدن يك واحد درس تنظيم خانواده را در مقطع كارشناسي براي همهً دانشجويان ورودي 1377 به بعد. گرچه اين دورهً تحصيلي براي آموزش تنظيم

خانواده كمي دير به نظر مي‌رسد. ظاهرا در دانشگاه علم‌و‌صنعت اين درس به صورت دو واحدي و با عنوان « تنظيم خانواده و مهارت‌هاي زندگي » آموزش داده

مي‌شود.

دوشنبه، تیر ۱۰

شب امتحاني بودن و هزار درد و مرض ! شرمنده كه اين روزها مرتب ننوشتم.


[Powered by Blogger]