گلكوي عزيز تو وبلاگش دربارهَ ازدواج نوشت، شما نظرهاتون رو اينجا نوشتيد و مرجان عزيز هم برايم e-mail زده :«... خواسته بودي كه ما متاهل ها نظراتمون را بگيم .
خيلي برام جالبه , امروز كه اين مطلب را مينويسم درست سه سال از روز آشنائي من و همسرم ميگذره . دقيقا سه سال پيش در چنين روزي با مردي آشنا شدم كه تصورم از ازدواج را دگرگون كرد . ( هرچند هنوز هم معتقدم كه ازدواج يك امر غير طبييعيه ) . ترسي كه من از ازدواج داشتم غير قابل توصيف بود . متاسفانه در شهري زندگي ميكردم كه كلية رسوم مربوط به ازدواج در آنجا درست مثل خريد و فروش يك گوسفند بود ! نميتوني تصور كني كه اونجا به راحتي خانوادة پسر با يك دسته گل ميروند توي كوچه اي و ازاول زنگ درها را ميزنند و ميگويند “ خانم , دختر داريد ؟ “ . يا اينكه تا جلسة سوم دختر و پسر روي همديگه را نميبينند و معلوم نيست بعد از اينكه خانواده ها حرفهاشون را زدند و اين دو نفر همديگه را ديدند و خوششان نيامد بايد چه كار كنند !
خلاصه كنم , در چنين شهري بزرگ شدم و از ازدواج متنفر ! فكر ميكردم نميتونم هيچ مردي را به حريم خصوصي خودم راه بدم . تصور زندگي با آدمي كه زن را فقط يك “ ماده “ ببينه برام تهوع آور بود ...
بالاخره از طريق فردي كه تا آخر عمر من را مديون خودش كرد همسرم آشنا شدم . همون بود كه ميخواستم . هيچ چيز نداشت ( باور كن هيچ چيز نداشت . اون سالهائي را كه بايد تلاش ميكرد تا ” چيزي “ جمع كنه بخاطر عقيده اش در زندان گذرانده بود ) ديدم هموني است كه من را يك زن نميبينه . فقط شريك زندگي ميخواد . و باهاش ازدواج كردم . با دست خالي ... بر خلاف دخترهاي امروزي كه اول جيب شوهرشون را ميبينند .
باوركن از زندگيم راضي راضيم . كاش زودتر سرو كله اش پيدا ميشد تا 28 سال تنها نمي موندم . چيزهائي هست كه نداريم ولي اونچه كه داريم جبران همه چيز را ميكنه . اون كه بيشتر از همه داريم عشقه . زنده نگه داشتيمش و نگذاشتيم در اين كوران دچار روزمرگي بشه . بهش خوراك داديم . از خودمون مايه گذاشتيم . از خيلي چيزها به ميل خودمون و براي ديگري گذشتيم . متحول شديم و به ديگري در مسير تحولش كمك كرديم . با هم مطالعه كرديم , به موسيقي گوش داديم , گريه كرديم , خنديديم و هيچوقت ايرادهاي همديگه را به روي ديگري نياورديم . ( البته ازش صحبت كرديم ولي تا جائي كه لازم نبود ازش گذشتيم . )
پرستو جان , براي تو و همة دخترها و پسرها آرزوي ازدواجي موفق ميكنم . ازدواجي كه به بند نكشاند بلكه آزاد كند . ولي فراموش نكنيد كه هيچ چيزمفت و مجاني به دست نمياد . براي هر چيز خوبي بايد مايه گذاشت , مايه ....»