::: زن نوشت :::






آرشيو    /   فرستادن نظرات
I,Parastoo

سه‌شنبه، فروردین ۱۲

با اينکه کلی با اينجا حال می کنم، اما ديگه نقل مکان کردم به http://parastood.com . سرزمين من خداحافظ ...

یکشنبه، فروردین ۱۰

تشريف بيارين اينجا ! ديگه تقريبا آماده شده. مرسی احسان و احسان !

شنبه، فروردین ۹

...
اکنون رخت به سراچه‌یِ آسمانی ديگر خواهم کشيد.
آسمانِ آخرين
که ستاره‌یِ تنهایِ آن
تويی.
آسمانِ روشن
سرپوشِ بلورينِ باغی
که تو تنها گلِ آن، تنها زنبورِ آنی.
باغی که تو
تنها درختِ آنی
و بر آن درخت
گلی است يگانه
که تويی.
ای آسمان و درخت و باغِ من، گل و زنبور و کندویِ من!
با زمزمه‌یِ تو
اکنون رخت به گستره‌یِ خوابی خواهم کشيد
که تنها رويایِ آن
تويی.
( احمد شاملو )

دو سه روزه که يه کم درگيرم. برای همين نمی رسم بنويسم. نتيجه درگيريهام رو به زودی می بينين ! ;)
ديروز مرکز مخابرات عراق از کار افتاد و ظاهرا مردم با استفاده از وب کم خبرنگارهای حاضر در عراق با خانواده هاشون توو کشورهای ديگه ارتباط می گيرن. بابا تکنولوژی !

اخبار چرندياتی از جنگ !
اين تيکه رو داشته باشين : « ... في المكان الحربه، ارَايتَ الشمار القليل الفاطيون الكمانديون يحمل الابزار الجنگي والبشقاب و القاشق و الجنقال للسربازيون و الرزمندقان و المبارزان العراقيه. الفاطيون الكمانديون يطبخ الهمبورقر و الفرنج الفرايز و البيف استيك في اليوم الحاضر للمبارزون العراقيه ... »

پنجشنبه، فروردین ۷

کاريکاتورهای نيک آهنگ کوثر از جنگ عراق و آمريکا.

اين هم از کاپوچينوی 42 ! نمی دونم اگه اين دوست خوش اخلاق نبود، چی به سر اين شماره می اومد.
مطلب اصلی درباره نوروز و مراسم تاجيکان و زرتشتيان است. مراسمی که پارسال و امسال خودم تووشون حضور داشتم.
حسن سربخشيان از جشن نوروز کردان عراقی در ميانه جنگ عکس گرفته، نيما از دروغهای رسانه ای درباره جنگ گفته، ستون اينترنت به وبلاگ به مثابه يک خبرگزاری و به اينترنت به عنوان يک رسانه پرداخته و سامان طنزش رو درباره روزهای برفی جنگی نوشته ! ( کلکسيون جنگی کاپوچينو )
اين ستون شاهکاره ! و ديگه اينکه داستان حسين نوش آذر رو از دست ندين.

چهارشنبه، فروردین ۶

گاهی خنده بيخ گلويم را می گيرد.
آخرش هيچ کس نفهميد ناخوشی من چيست.
همه گول خوردند !
( صادق هدايت )

سخت ترين رانندگی عمرم بود. ديروز بعدازظهر بدجور بارون زد. يعنی بارون که بد نمی شه، بهتره بگم به خاطر بارون، شهر بدجور به هم ريخته بود. توو بزرگراه صدر ( که ديروز شده بود استخر! ) ماشين کوچولوی من شده بود قايق. قشنگ روو آب شناور بودم. يعنی توو آب فرو رفته بودم. برای خودم نوار ديوونه منصور رو گذاشته بودم و سعی می کردم ديوونه بشم و برام مهم نباشه. شانس آوردم که آب به شمعهای ماشين نرسيد و خاموش نشد. ولی خيلی اوضاع بدی بود. بعدش که با هزار زحمت افتادم توو بزرگراه مدرس جنوب، ديدم چند تا از خروجی ها مثل همت غرب و همت شرق کامل بسته است. آخه از اين خروجيها سيل با شتاب داشت ميومد پايين. خيابونها پر از آشغال شده بود. فاضلابها زده بودن بالا ! خيلی شهر نوروزيمون باصفا شده بود.
شهرداری دوسِت داريم !

سه‌شنبه، فروردین ۵

وبلاگ علی لطفی.

اون شعر ديشب رو اشتباهی delete کردم. اول خواستم دوباره بذارمش، بعد ديدم کساني که نظر نوشته بودن، ممکنه بهشون بربخوره. چون ديگه نظرشون توو صفحه نميومد. خلاصه ببخشيد. به جاش يه شعر از فريدون مشيری بخونين:
به تو نزديکترم، می دانم.
يک دو روزی ديگر،
از همين شاخه لرزان حيات،
پرکشان سوی تو می آيم باز.
دوستت دارم،
بسيار،
هنوز...

عکسهای جنگ.
اين يکی رو ببينين. واااااااااای ! :(

دوشنبه، فروردین ۴

تصوير از بالا. صدای جيغ و داد. با حرکت هلی کوپترهای جنگی آمريکايی به سمت ويتنام، آتشبارها آتش می کنند. بمبها پايين می ريزند. مردم يکی يکی می ميرند. فيلم اينک آخرالزمان ساخته فرانسيس فورد کاپولا رو امشب توو سينما فرهنگ ديدم و ناخودآگاه احساس کردم همين بلا داره همين بقل گوشمون، توو عراق می افته. وحشتناکه. توو فيلم يه جا يه فرانسويه برمی گرده به يکی از کاپتانهای امريکايی می گه: شما امريکاييها برای " هيچی " می جنگين !

یکشنبه، فروردین ۳

وايساده بهم لبخند می زنه. بهش می گم برو، نمی ره. می گم داری حالم رو به هم می زنی، می خنده. از اون خنده هايی که صادق هدايت برای پيرمرد خنزرپنزری توو بوف کور تصوير کرده. خنده اش مو به تنم سيخ می کنه. به خودم می گم : چه فايده از حرف؟ عمل کن دختر ! هولش می دم. نمی ره. قويه. عين سريش می چسبه بهم. گلوم رو می گيره. حس خفگی بهم دست می ده. دست و پا می زنم. با ته صدايی که برام مونده، سعی می کنم جيغ بکشم. يه ناله از گلوم بيرون مياد و انرژيم تموم می شه. ولم می کنه. وايميسه بهم لبخند می زنه. درمونده نگاهش می کنم. مياد جلو. اين بار با محبت من رو می گيره توو بغلش. يهو مشت می کوبم توو دلش. می افته زمين. تا بخواد بلند بشه، فرار می کنم. با خيال راحت نفس می کشم. چند روز. تا دوباره بياد سراغم. نمی دونم اين تصوير مزخرف کی دست از سرم برمی داره.

عکس های وبلاگ کلاشينکوف خيلی دردناکه. نمی دونم چرا بعضيها به خودشون رحم نمی کنن. يه قسمت از فيلم خانه ای روی آب هم درباره اعتياد و مواد مخدر بود. حالم رو بد کرد.

شنبه، فروردین ۲

چه باحاله امسال ! کلی عيدی تووپ گرفتم ! کوچيکِ خونه بودن، اگه هميشه عذابه، سر عيدی گرفتن، عشق و حاله ! دوتا خواهرهای عزيزم که انگار با هم قرار گذاشته بودن که برام روسری بخرن. هر دوتاشون هم روسريهای خوشگلی گرفتن انصافا ! خوش سليقگی ارثيه توو خانوادمون ! عيدی مامان جون و پدر جونم که عالی بود. خاله ها و داييهام کلی خجالتم دادن. دوستهای نازنينم هم همين طور. مخصوصا اون دو تا قاب عکسی که از دوتا دوست خيلی خيلی خوب عيدی گرفتم. امروز که ديگه کولاک بود. شيوای گلم از هند برام سوغاتیهای جينگول آورده. کلی با نيکو، دختر صاحب کمالات، خال هندی گذاشتيم و حس هندی بودن بهمون دست داد ! يه دفترچه دست ساز آورده که اينقدر خوشگله، حيفم مياد ورق بزنم، چه برسه به اينکه بخوام تووش چيزی بنويسم. شيوا می گه هنديها به هنر ساخت کاغذشون خيلی می نازن. از همه جالبتر، عود و جای عود بود که کلی باهاش حال کردم. خونمون الان کلی بوی خوب گرفته. فريسروش عزيز هم که از آلمان اومده و امشب مهمون ماست، برای من و پرشنگ مسواک برقی آورده ! می گه توو آلمان اگه بری دندانپزشک، اولين چيزی که می گه، اينه که: مسواک برقی که می زنی ! خلاصه از امشب بنده باکلاس می شم و دندونهام رو مسواک برقی تميز می کنه.
ديگه اينکه ... نمی فهمم. يه لحظه شادم، يه لحظه غمگين. يه لحظه به چيزايی که از دست دادم فکر می کنم، يه لحظه به چيزايی که قراره به دست بيارم. يه لحظه سرکش می شم و يه لحظه رام؛ مثل امروز که بهم می گفت مظلوم شدم. خودم هم سردرنميارم. می گن اين يعنی خود زندگی، يعنی روند سيال حيات، يعنی بيهوده نبودن. باور کنم يا نه؟

صنم جون خسته نباشی برای راه انداختن نسخه انگليسی زنان ايران.
جنگ در ايران ؟!
مثل اينکه ساعت 7 ديشب بدجوری اشتباه شد و سه تا موشک آمريکايی خورد توو خاک ايران؛ نزديک پالايشگاه آبادان. امروز صبح سفرای انگليس و سوئيس برای توضيح به وزارت امور خارجه فراخوانده شدن. بابام می گن که فاصله فاو ( عراق ) و آبادان ( ايران )، اندازه فاصله خونه ما تا پارک نزديک خونمونه. با اين حساب احتمال خطا زياده اما بعدازظهر هم يه خبرايی شنيده شد که توو بوشهر دارن ضدهوايی می زنن. البته خبر بوشهر تکذيب شد ولی ساکنان بوشهر می گفتن که همچين اتفاقی افتاده. نمی دونم چه خبره. شما خبر دارين؟

جمعه، فروردین ۱

" باد ديوانه يال بلند اسب تمنا را آشفته کرد خواهد. " ( احمد شاملو )
حس های خوبی توو وجودمه. حس بودن؛ حس تنها نبودن؛ حس درخت شدن؛ رشد کردن؛ شاخه دادن؛ سبز شدن؛ نفس کشيدن؛ به خورشيد سلام دادن؛ ماه تی تی کودکی رو به لبخندی شب به خير گفتن؛ رفتن؛ آمدن؛ خنديدن؛ بی منتی محبت کردن؛ دوست داشتن؛ بهاری بودن.

کاپوچينوی نوروزی ! با يه تشکر ويژه از احسان.

چهارشنبه، اسفند ۲۸

مبارک
سال نو مبارک
آمدن بهار مبارک
جنگ مبارک
توحش مبارک
درآويختن با هم بر سر هيچ مبارک
....


نطق صدام
صدام حسين با حضور در تلويزيون دولتی عراق گفته است: جهنم در انتظار امريکاييهاست. بگذاريد شانس ضعيف خود را امتحان کنند. خواهند ديد که چه به سرشان می آوريم. ( خبر اصلی - انگليسی )

همچنان افغانستان !
ساعتی بعد از شروع حمله نظامی آمريکا به عراق، نزديک به هزار نفر از نيروهای زمينی امريکا به افغانستان حمله کردند تا به قول خودشون تروريستهای القاعده رو پيدا کنند. ( ادامه به انگليسی )

جنگ !
حدود ساعت 5:30 صبح به وقت محلی چندين موشک کروز امريکايی به بغداد شليک شد. مقامات امريکايی اعلام کرده اند که فقط کاخهای صدام و مراکز فرماندهی عراق در بغداد رو هدف قرار داده اند. هنوز از ميزان تلقات خبری نرسيده. گفته اند که 12 ساعت ديگه عمليات اصلی شروع می شه.
بی بی سی : « ... حمله تقريبا 90 دقيقه پس از پايان ضرب الاجل جرج بوش به صدام حسين داير بر خروج او از کشور يا مواجه شدن با جنگ صورت گرفت... »

تب و تابی است در موسيقی آب
کجا پنهان شده است اين روح بی تاب
فرازش: شوق هستی، شور پرواز
فرودش: غم
سکوتش: مرگ و مرداب !
( فريدون مشيری )

سه‌شنبه، اسفند ۲۷

خاطرات کودکی : barbapapa


[Powered by Blogger]